شهروند : قسمت دوم: گور بابای حاتم
0
7
1
7
صحنه اول: انتقال مواد - جادهی منتهی به انزلی، ساعت ۱۰ شب**
*(برف سنگین میبارد. کامیون یخچالیِ فرسوده با چراغهای مهشکنِ شکسته، روی جادهی لغزنده میلغزد. دوربین از داخل کابین، نوید را نشان میدهد که با دستان لرزان سیگار روشن میکند. تنفس نامنظمش روی شیشه بخار میاندازد. صدای رادیوی خراب کامیون، آهنگ قدیمیِ غمگینی را پخش میکند.)*
**حاتم** (از پشت بلندگو با صدایی خرد شده):
"...نوید! انزلی رو که رسیدی، شمارهی ۰۹۱۲... رو بگیر. **مواظب باشا**... مثل دفعهی پیش نباشه ها!"
**نوید** (با خندهی تلخ، خاکستر سیگار را از پنجره پرت میکند):
"خیالت **تخت خواب** بگیر روش بخواب. همینجوری هم یخ زدم!"
*(دوربین به عقب میرود: کامیون در برف گم میشود. چراغهایش مثل دو چشم سرخ، محو میشوند.)*
---
### **فلشبک: ۱۳ سال پیش - مدرسهی فرسودهی جنوب تهران**
*(نوید ۱۳ ساله، یونیفرم مندرس، روی نیمکت آخر نشسته. پنجرههای شکسته با روزنامه پوشیده شده. صدای تق تق گچ روی تختهی سیاه. بوی گچ و نم.)*
**مدیر مدرسه** (با عصای چوبی در دست، در را میشکند. سایهاش روی دیوار مثل هیولا میافتد):
"**بازم مردود شدی**؟ چقدر باید تو رو تو این گنداب بچرخونم؟ فردا بگو **مامان بابای** بیغیرتت بیان! **اخراجی**!"
**نوید** (چشمهایش پر از اشک، اما صدا آرام):
"آقا... بهخدا... میخوندم..."
**مدیر** (عصا را روی میز میکوبد. گرد و خاک بلند میشود):
"دروغ نگو! پروندهات رو میبرن **تونل زباله**! برو گمشو از جلو چشمم!"
*(زنگ تفریح. نوید از پلههای شکسته پایین میآید. باد برگهای خشک را به هوا پرتاب میکند. دوربین به کفشهای پارهاش زوم میکند که از ترکهای زمین، دود بیرون میزند...)*
**صداهای پسزمینه**:
- فریاد دانشآموزان: "آتیش گرفته!!"
- شیشههای ترکخورده میشکنند.
*(دود سیاه از طبقهی دوم میپیچد. نوید در راهرو زخمی میافتد. سقف چوبی بالای سرش ترک برمیدارد. صدای خشخش شعلهها نزدیک میشود...)*
**حاتم** (۱۷ ساله، با جین پاره و موهای بلند، از میان دود ظاهر میشود. چهرهاش نیمهپنهان با دستمال خیس):
"دست بده بچه! قبل از اینکه **خاکستر** بشی!"
*(حاتم او را میکشد بیرون. دوربین به دستهایشان زوم میکند: نوید کوچک، حاتم با انگشتی که تاتوی عقاب دارد. صدای آژیر آتشنشانی از دور.)*
**حاتم** (در حیاط خلوت مدرسه، سیگار روشن میکند):
"پدرت کارگاه داره؟ فردا بیا پیشم. اینجا که نیستی، جای بهتری برات دارم..."
*(فلشبک محو میشود به تصویر کابین کامیون: نویدِ امروز با چشمان بسته، انگار همان دود را حس میکند.)*
---
### **صحنهی حمله: جادهی خلوت، نیمهشب**
*(کامیون ناگهان ترمز میکند. چراغهای پرنور دو موتورسیکلتِ بدون پلاک، از آینهی بغل میتابند. سواران با ماسک گرگی و قمههای بلند، شیشهها را محاصره میکنند. برف روی کلاهکاپشنهایشان نشسته.)*
**نوید** (چاقو را از زیر صندلی میکشد. نفسنفس میزند):
"آخه... **خاک بر سرتون**..."
*(اولین قمه شیشهی بغل را خرد میکند. تکههای شیشه مثل الماس روی صورت نوید میپاشد. خون از گونهاش جاری میشود. یکی از مهاجمان دستش را به داخل دراز میکند تا در را باز کند...)*
**نوید** (با فریاد، چاقو را فرود میآورد. صدای نالهی مرد میآید):
"گور بابای **حاج حاتم**!"
*(در را به بیرون پرت میکند. از کابین میپرد بیرون. برف تا زانوهاست. دو مهاجم دنبالش میکنند. قمهی یکی از آنها به شکم نوید میخورد. خون روی برفِ سفید میریزد...)*
**نوید** (با دستان لرزان، برف را به شکمش فشار میدهد. از پشت کامیون میخزد):
"**نه... نه... اینجا نهایت کارم نبوده...**"
*(مهاجمان مواد را از پشت کامیون میدزدند. موتورها با سرعت دور میشوند. نوید زیر کامیون قایم میشود. رد لاستیک روی برف، نقش یک صورتک خندان را میگذارد...)*