عکاس ماهر : <تراپیست> پارت اول

نویسنده: Stysh9009_

جکسون لبخند محوی زد، اما اشک هایش بی وقفه روی گونه هایش می لغزید برای اولین بار، غرورش را کنار گذاشته بود و جلوی تراپیستش گریه می کرد-ان هم بعد از یازده جلسه ی پیاپی.
تراپیست با لحنی آرام گفت:
-اقای هارت، می تونید با صدای بلند گریه کنید . اینجا کسی شمارو قضاوت نمی کنه.
سپس جعبه ی دستمال کاغذی را جلوی او گذاشت. جکسون سرش را پایین انداخته بود و مانند کودکی بی دفاع ، آرام و بی صدا گریه می کرد.گریه برا آن هایی که دیگر نبودند-پدر و مادرش،و خواهرکوچک ترش.
میان هق هق های بریده اش گفت:
-من واقعا از این شهر و آدم هاش...از این دنیا خسته ام...
و بار دیگر اشک هایش جاری شد.
تراپیست کمی سکوت کرد و سپس گفت:
-خب،برای امروز کافیه. ولی آقای هارت، پیشنهادی دارم که از همه ی این داروهایی که مصرف می کنید بهتره. به نظرم، برای مدتی از این شهر که براتون پر از خاطره ست، دور بشید.
جکسون با صدایی گرفته و بغض دار پرسید:
-منظورتون چیه؟
-منظورم اینه که یه مدت برید یه جای آروم، دور از اینجا. می تونید از مناظر مختلف عکاسی کنید... و یادتون نره برا من هم بفرستید. خیلی دوست دارم کار هاتون رو ببینم.
جکسون مکثی کرد و با چشمانی خیس گفت:
-حتما...
seya Moon #
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.