چرا در چهار سالگی من؟ : این بار از زبان مادرم

نویسنده: Mo_y_gosfandy

( ‌‌‌   ((این دیگر چه جورش است؟چرا هرچه در میزنم در را باز نمیکنند؟)) ‌‌)
و یک بار دیگر آن دستان دلسوز دستان سرخش را با تمام قوا بر در کوبید.
+بله؟کیه؟اوه سلام چطور میتونم کمکتون کنم؟،+
(   ((خدایا توبه.این همان مادر داغ دار است؟)) سلام خانم من مشاور هستم.و متوجه شدم به تازگی فرزندتون رو از دست دادین درسته؟)
+اوه،بله خودم هستم فرمایشی داشتین؟+
(تسلیت میگم قطعاً حق فرشته کوچکتان این نبود.میتوانم بپرسم چرا دست به همچین کاری زد؟)
+خوب...خنده دار است اگر بگویم نمیدانم؟و برایم مهم نیست و حوصله ی استرس گشتن دنبال دلیلش را ندارم؟مرگش برام کافی است.آن دختر دیوانه از اول فقط دردسر بود.از وقتی به دنیا امد نحس بود.همش مایه دردسر من و پدرش بود.به هر حال ناراحتش هستم.اما بد هم نشد دیگر نمیدانستم باید با او چکار کنم.هر نفسی که میکشید برام دردسر درست میکرد.اگر امری ندارید دیگر برم تا دردسر هایی که پس از مرگش هم برایم تراشیده را جمع کنم+
(بله بفرمایید بروید.دیگر حرفی ندارم همه چیز برایم واضح شد...فقط امکانش هست پدر دختر را ببینم؟،)
+خانم عزیز میخواهید از زندگی ما مستند درست کنید؟هر سوالی دارید از خودم بپرسید جواب من و او یکی است.به هر حال که چند هفته ای میشود از پدرش خبر ندارم ،اصلا من با چه حسابی دارم به شما جواب پس میدهم از کجا معلوم واقعاً مشاور باشید؟نه قاصدی فضول؟!+

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.