داستان های P_Sakura

دژاوو 7 در حال تایپ

دژاوو

۵ اسفند ۱۴۰۱

او دقیقا کنارم نشسته بود..با یک لیوان قهوه در دستانش.. و من برای دومین بار بود که او را میدیدم اما احساس عجیبی داشتم هیچوقت با او حرف نزده بودم... او فقط یک غریبه بود ولی من وقتی نگاهش میکردم،میتوانستم قسم بخورم او جایگاهی در خاطراتم دارد نمیدانستم او کیست..نمیدانستم او را کجا دیده ام..نمیدانستم او هم همان حس را دارد یا نه.. فقط میتوانستم بگویم که این یک دژاوو است...

7 11 10.2 K
سیاه و سفید 0 در حال تایپ

سیاه و سفید

۲۷ اسفند ۱۴۰۰

زندگی منم مثل هر نوجوون دیگه حوصله سر بره نه میدونم چی میخوام..نه میدونم کی هستم..نه میدونم قراره چی بشم.. قراره جوری که خانوادم میخوان بشم؟ یا جوری که خودم میخوام؟ شاید من فقط باید دوباره بچگی کنم..شاید زود بزرگ شدم.. فقط زمان میخوام تا بتونم زندگیمو هضم کنم

0 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.