اهریمن درون : فصل اول
89
414
16
15
به نام خدا
صدای چَکاچَک شمشیرها فضا را پر کرده بود،برخورد شمشیرها با سپرها،صدای فریاد زنان و مردان جنگجو وشیهه اسب ها وگرازها همه جا شنیده میشد،اما چه شد که کاربه اینجا کشید؟
چه شد که نقشه ی مخفیانه ما لورفت؟
چه شد که همه چیز خراب شد؟
فرمانده جبرائیل درحالی که فرمان عقب نشینی صادر میکرد روبه معاون و یارویاور همیشگی اش میکائیل گفت:حتما کسی نقشه را لو داده است.
میکائیل درحالی که داشت با شمشیر براقش ضربات اهریمنی را دفع میکرد گفت:منظورت این است که یک نفوذی میان ماست؟...
برای شماهایی که تازه به داستان وارد شدید ممکن است کمی گیج کننده باشد،پس بگذارید از اول شروع کنم:
سلام،من آناهیتا هستم،یک فرشته مبارز و مَلِک آب و نه من شخصیت اصلی این داستان نیستم،من فقط راویِ این داستانم.
اما داستان چیست؟
داستان درباره ی یک نبرد است،یک نبردِ باستانی،نبردی به درازایِ تاریخ،به قدمت عالم،نبرد میانِ خوب و بد،خیّر و شّر،بله داستان ما درباره ی نبرد میان ملائک و اهریمنان است.
نبرد بهشت علیه جهنم!!!!
اگر بخواهم داستان را از ابتدا تعریف کنم مطمئناً خیلی کسل کننده خواهد بود،ضمناً شما کلیات ماجرا را می دانید پس زیاد کشش نمی دهم،بطور خلاصه:داستان از جایی شروع شد که شیطان دربرابر انسان سجده نکرد وخدای آسمان هم اورا تبعید به حکومت بر جهنم کرد.اما شیطان بی کار ننشست و برای خود یک لشکر فراهم کرد،لشکری عظیم و چنان مهیب که مو به تن هر جنبنده ای سیخ می کرد.در طرف مقابل ملائک ماموریت یافتند تا دربرابر شیطان ایستادگی کنند،پس ماهم لشکری مهیا کردیم و فرماندهیِ جناح ملائک را جبرائیل فرشته مقرب الهی برعهده گرفت.
در طول تاریخ جنگ های بزرگ و عظیمی بین ما و سپاه اهریمنان شکل گرفته،گاهی حتی انسان ها هم در این جنگ ها حضور داشتند و ملائک و ادمیزاد دوشادوش هم جنگیده اند،البته پیش امده دفعاتی هم که انسان های ضعیف النفس اسیر وسوسه های شیطان شده،طرف اشتباه را انتخاب کرده و علیه ما، مراقبانتان ایستاده اند.
ما معمولا علیه دشمنان خودمان میجنگیدیم،دشمنانی که قصد آسیب زدن به شما انسان ها را داشتند.دشمنانی که شما نمیبینید یا توانایی مقابله با انهارا ندارید،دشمنانی از غیب و نهان با قدرت ده مرد جنگی و سرعت هزار اسب ترکمن.جّن و بّین وزّین(*براساس برخی روایات بین و زین ها موجوداتی که قبل از اجنه بر زمین زندگی میکردند و منقرض شدند)
درست است،شیطان همواره به دنبال اسیب زدن به شماست و ما اخرین سّد برابر او هستیم.
درواقع ما همه جا با شما بودیم،موقع تولد هابیل و قابیل،ما انجا بودیم،نوح کشتی ساخت،ما در طراحی ان کمک کردیم،موسی از دریا عبور کرد،ما از بالا مراقب نسل ادم بودیم،عیسی مردگان را زنده میکرد،ما روحشان را از عالم مرگ برمیگرداندیم،محمد حکومت اسلامی تشکیل میداد ما،در صف اول پیروان اون بودیم،ما ملائک همواره ،همراه شماییم،شما حتی مارا نمیبینید و به جز چهار فرشته مقرب حتی اسم بقیه مان را نمی دانید،اما ما ماموریم،مامور به ماموریتی که حق به گردنمان گذاشته و ماهم با تمام وجود انرا انجام میدهیم.
با اینحال در طول تمام این سالها ارتش شیاطین سال به سال قوی تر وما هرساله ضعیف تر شدیم اما همواره تلاش کردیم در برابر انها مقاومت کنیم،البته نه بخاطر شما،نه بلکه بخاطر کسی که این ماموریت را بر دوش ما گذاشته،خداوند کریم.
اما از ماجرای اصلی دور نشویم،همه چیز از ان روز کذایی شروع شد...
پایان فصل اول
این داستان ادامه دارد...
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳