طرح خونین
وقتی که خون تو بومم را رنگ آمیزی کرد، فهمیدم که قلبم از تپش ایستاده است... چاقویم را در دستت گذاشتم و برای بار هزارم معذرت خواهی کردم، تو هم با کمال میل آن را توی قلب از قبل ایستاده ام فرو کردی... ایستادی تا پاشیده شدن خونم را روی همان بوم بزرگ آرزوها ببینی، ایستادی تا غرق شدنم توی خون خودم و سیاهی رفتن چشمانم را ببینی....