در میان مه : قسمت دوم: وقت بازی فرا رسیده
0
6
2
10
شب از نیمه گذشته بود، باران شدید همچنان میبارید و قطرات آن با شدت به شیشهها و سقف خانهها میکوبید. خیابانها خالی و تاریک بودند، تنها صدای زوزه باد و برخورد باران به سطوح بود که سکوت سنگین شب را میشکست. چراغهای خیابانی که زیر مه غلیظ کمنور به نظر میرسیدند، خیابانها را روشن نمیکردند، بلکه آنها را به سایهای مرموز بدل میساختند. گشت پلیس در خودروهایی با چراغهای چشمکزن، آرام از میان خیابانها عبور میکرد تا نظم را حفظ کنند و مانع از دزدی در این شب بارانی شوند.
در یکی از خیابانهای این شهر، پلیس در میانه مسیر خود متوقف شد. نوری از چراغهای خودروها بر جسدی که در خیابان افتاده بود، تابیده شد. جسد یک مرد جوان، خیس از باران، با چاقویی در سینهاش دراز کشیده بود. او یکی از آقازادههای مشهور شهر بود که به نظر میرسید پس از شرکت در یک مهمانی شبانه و در حالی که مست بوده است، به قتل رسیده باشد.
کارآگاه گودمن، با کلاه و کت بارانی که او را از هجوم باران در امان نگه میداشت، به محل حادثه رسید. او با چهرهای جدی و چشمانی که هر جزئیات صحنه را با دقت دنبال میکرد، به جسد نزدیک شد. قطرات باران از لبه کلاهش پایین میچکید و در نور کم خودروهای پلیس میدرخشید. او در کنار جسد کاغذی پیدا کرد که روی آن با دستخطی تند و بینظم نوشته شده بود: "وقت بازیه!"
کارآگاه به آرامی کاغذ را در دست گرفت و آن را بررسی کرد. نگاهش لحظهای به اطراف چرخید، انگار که چیزی نادیدنی را جستجو میکرد. او به یکی از مأموران پلیس نگاهی کرد و گفت:
"بازی؟ بهنظر میرسد شروع یک ماجراست. اما این بار، بازیکن ناشناسی قوانین را نوشته."
---
در همین حال، در یکی از خانههای نزدیک، جولی که از خواب بیدار شده بود، به طبقه پایین رفت تا لیوانی آب بنوشد. نور کم آشپزخانه با صدای ملایم باران که از بیرون به گوش میرسید، فضایی عجیب و ساکت ایجاد کرده بود. او در حالی که لیوان آب را در دست داشت، گوشیاش را برداشت و به پیامهای خبری که یکی پس از دیگری ارسال میشدند، نگاهی انداخت.
تصویری زنده از خبرنگاران در محل قتل روی صفحه ظاهر شد. خبرنگاران با لباسهای خیس و میکروفونهایی که قطرات باران بر آنها میچکید، در کنار خودروهای پلیس ایستاده بودند. صدای یکی از آنها در میان هیاهوی باران شنیده میشد:
"همین حالا در خیابان میلر جسدی پیدا شده که به گفته منابع، متعلق به یکی از افراد مشهور شهر بوده است. به نظر میرسد این قتل، آغازگر اتفاقی بزرگ و مرموز در پورت روون باشد. پلیس و کارآگاه گودمن در حال بررسی صحنه جرم هستند."
جولی با چشمانی نیمهباز و خسته، ویدئو را تماشا میکرد. نور آبی و قرمز چراغهای پلیس از صفحه گوشیاش به چهرهاش میتابید، و صدای گزارشگر همراه با صدای برخورد باران، فضایی سنگین و نگرانکننده ایجاد کرده بود. او آرام زیر لب گفت:
"وقت بازیه؟ این یعنی چی؟"
لحظهای به فکر فرو رفت و سپس نگاهش به سمت پنجره چرخید. بیرون، باران همچنان میبارید و سایههای بلند درختان در تاریکی شب به جنبش درآمده بودند. او لیوانش را روی میز گذاشت و به ویدئو خیره ماند، حس میکرد که چیزی تاریکتر از آنچه که فکر میکرد، در این شهر در حال رخ دادن است.