بازگشت به تنظیمات کارخانه
احیای قلب های مرده با نگاهی به تفسیر معاصرانه قرآن، اثر سید حسین نصر ذیل آیه ۲۶۰ سوره بقره
احیای قلب های مرده با نگاهی به تفسیر معاصرانه قرآن، اثر سید حسین نصر ذیل آیه ۲۶۰ سوره بقره
آب را از سرِ چشمه بجوی برداشتی از آیه ۲۴ سوره یونس و آیه ۴۵ سوره کهف
تمرین توصیف با نگاهی به کتاب "هنر درمان شوپنهاور" اثر اروین یالوم و تمثیل انسان معلق ابن سینا
اتوبوس. دختری به نام تَسنیم.که در ایستگاه اتوبوس نشسته بود.با ایستادن در جایگاه سوار اتوبوس میشود .تسنیم دختری درونگرا بوده که به خاطر شغلی که داشته باید در اجتماع میبوده ولی با این موضوع مشکل داشته...در آن زمانی که تسنیم داخل اتوبوس بوده کودکی رو به اسم تیکا میبینه که هیچ کس اون رو نمیبینه و خبر از وجود اون نداره و اون کودک هم بچگی خود تسنیم با هویت جدید بوده..
داستان تک پارتی درباره عشق و زندگی .. امیدوارم از خوندنش لذت ببرید و بهتر محیط اطرافتون درک کنید.. به امید آینده.. نویسنده=Ayhan_mihrad خوشحال میشم نظراتتون بگید و اگر دوست داشتید دنبالم کنید..با تشکر فراوان..
تا بحال فکر کردی تو یک سیرک متروکه چی میگذره؟ پس داستان رو از جایی بشنو که ینفر تجربه کرده:)
این داستان در مورد سه دختر نوجوانی برای تعطیلات راهی جنگل می شوند،اما یک شب صدای ناقوسی ناشناس در دل تاریکی می پیچدو ناگهان زمین زیر پایشان با نور جادویی شکافته می شود . آنها خود را در سر زمینی می یابندکه قوانینش با دنیای انسان ها فرق دارد ؛ جایی پر از جادو ، سایه هاو خطر هایی که حتی'در خواب هم ندیده بودن...
برخی چیزها را نباید تجربه کرد. برخی جاها نباید هرگز رفت، گاهی لمس یک زیبایی زشت تان خواهد کرد. #شاهرخ_خیرخواه
### خلاصه کوتاه (برای بخش توضیحات سایت – حدود ۱۵۰ کلمه): در جهانی سرکوبگر که سرنوشت از بدو تولد تعیین میشود، گرهارد – جوانی خلاق با قلممویی جادویی – رویای نقاشی را در سر میپروراند. اما شورای بزرگ او را به اردوگاه نظامی میفرستد و استعدادش را به خون و شمشیر تبدیل میکند. از یک نقاش شاد به "سایه مرگ" – ژنرالی بیرحم – دگرگون میشود، تا اینکه نوآمی، دختری دهساله بیگناه، آخرین جرقه انسانیاش را شعلهور میکند. این تراژدی تاریک، تضاد هنر و خشونت را کاوش میکند: چگونه زیبایی در برابر نفرت میایستد، و آیا رستگاری ممکن است؟ الهامگرفته از چرخههای قدرت و نابودی، با نمادهایی از رنگ، خون و پرواز پرندگان. (نقلقول هیتلر در آغاز، پارادوکس قدرت را برجسته میکند.)
داستان درباره ی پسری است که در بچگی شهاب سنگ به جزیره ای که در آن زندگی میکرد برخورد میکند و........
داستانی هم هست از یک عاشق:? ماه، هر شب با نوری که از پشت زمین به او میتابید، شبها را روشن میکرد.اما دلش همیشه به دنبال نوری طلایی بود که نمیتوانست مستقیم ببیند. یک شب، پر از کنجکاوی، از زمین پرسید: ـ زمین، این نور طلایی که همیشه میبینم، از چیست؟ زمین با آرامش پاسخ داد: ـ از ستاره ای به نام خورشید است...
به صفحه نگاه میکنم تا قبل این میدانستم چه بنویسم ، چگونه شروع کنم وبا نقطه ای به پایان برسانم اما حال که قرار است شروع کنم ذهنم خالی از هر کلمه ای شده است . من در لحظه بداهی خواهم گفت که ممکن است هیچ ادبیاتی آن را قبول نکند اما از دل خواهم نوشت ........... امروز مثل هروز در پلنر روزانه ام کار های روزانه ام را وارد کردم و شروع به انجام دادن کردم کتابم را خواندم ، زبانم را کار کردم و منتظرم ظهر بشود تا کلاس ریاضی ام را بروم . به راستی بارانی میبارد که دلت می خواهد خودت را باتخت چفت کنی و از بغل پتو جدا نشویی . من سعی میکنم در زندگی مورد تایید و مورد قبول افراد زندگی ام باشم و مرا دوست داشته باشند اگر بخواهم با خودم رو راست باشم نصف آن بخاطر ترس است من میترسم که سرم داد بزنند تحقریم کنند و بارها من را مسخره کنند آری به ظاهر من دختر قوی هستم و کاملا درسنی که هستم آدم مستقلی دیده میشوم با توجه به شرایطم اما در دل خودم من آدم ضعیفی هستم که نشخوار فکری آن را رفیق قدیمی اش صدا میکند و استرس رفیق فاب او است سیسی من نیز غمی است که از من جدا نمیشود. همین الا که دارم مینویسم به حدی یاد خواهرم می افتم که غلط املایی مرا میگیرد که گمونم بیشتر باعث عدم تمرکزم شود .اگر این هارا نشر میدهم فقط بخاطر این است که بدانم تنها نیستم ، من درسن 19 سالگی میدانم که چون اجازه بیرون رفتن با دوستانم را نداشتم در نتیجه دوستانم را از دست داده ام میدانم اگر رو به روی عقاید پدرم به ایستم ممکن است گوشی ام را بگیرد و دیگر نگذارد من به کارم برسم بهرحال خیلی از کار هایی که به لطف خدا شامل حال من شده است در زندگی قفل بود برای مثال تدریس ...