ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
ارغوانم 10 تمام شده

ارغوانم

۲۳ فروردین ۱۴۰۳

ارغوانم چشم هایت مرا شیفته خود کرده است:)

0 0 799
دزدی ممنوع 1 تمام شده

دزدی ممنوع

۲۳ فروردین ۱۴۰۳

خیلی وقت هست که یاد گرفتم وقتی کسی خیلی خوب است حتما یک نقشه‌ی پلیدی دارد...

0 0 203
داستان معدنی فانتزی کوهیار و دنا 0 تمام شده

داستان معدنی فانتزی کوهیار و دنا

۲۲ فروردین ۱۴۰۳

در دل کوه های سرافراز که گویی آسمان را در آغوش کشیده اند، جایی که فلک و خاک در پیوندی ازلی آرمیده اند، جوانی پرشور به نام کوهیار، در یکی از رگ های طلایی زمین کار میکرد. او با عشقی سرشار و اشتیاقی بی پایان، هر روز به درون معدن می شتافت تا با رنج بسیار، گوهرهای ناب را از آغوش سنگین ماگما بیرون کشد. در همان نزدیکی، زیبایی گلبرگ به نام دنا، در روستایی کوچک که در دامان کوهسار آرمیده بود، زندگی می کرد. دنا عاشق طبیعت بکر و زمین مادری بود. در هر فرصتی، به دامنه های سربلند می رفت تا از جلوه های زیبایی آن لذت برد و با دستانی که عطر مهربانی را می پراکند، نمونه هایی از سنگ ها و کانی های رنگارنگ را جمع آوری می کرد. او از این گنجینه های طبیعی، گردنبندها و دستبندهای زیبا می ساخت و با سود اندکی به مردمان روستای خود می فروخت. روزی، آمد که کوهیار پس از ساعت دراز کار، از معدن بیرون تا اقامتی کوتاه داشته باشد، در میانه راه، دنا را دید که جمع آوری سنگ های درخشان و رنگارنگ از روی زمین بود. نگاهشان برای لحظه ای در هم گره خورد، اما اتفاقی عجیب رخ داد. سنگها پای دنا شروع به لرزیدن کردند و از زمین بلند شدند. سنگ ها در هوا شناور شدند. و شکل یک موجود عجیب را بردند. این موجود سنگی به سمت داخل کوهیار حرکت کرد و او را به یک غار مرموز کشاند. کوهیار در آن غار گیج و سرگردان بود. دیوارهای غار از سنگ های رنگارنگ و درخشان شده بود. صدا، یک صدای رعدآسا از اعماق غار شنیده شد: تو که گوهرهای زمین را می ربایی، باید به سزای اعمالت برسی! امید از ترس خشکش زده بود. دنا که شاهد این صحنه بود، بدون درنگ به دنبال کوهیار به داخل غار رفت. او ...

0 0
چاقوی دسته طلایی 1 تمام شده

چاقوی دسته طلایی

۱۸ فروردین ۱۴۰۳

جنازه ی مَردی که چاقوی دسته طلایی درون شکمش است روی زمین است. مامور پلیس مهربان به جنازه خیره شده که مامور پلیس سنگ‌دل به همراه پسر جوونی که دستانش با دستبند بسته شده وارد خانه می‌شود.

0 0 553
اِلین و خانه متروکه 1 تمام شده

اِلین و خانه متروکه

۱۶ فروردین ۱۴۰۳

داستان دختری که با خانواده اش به خانه متروکه ای میروند که روح واجنه در ان زندگی میکنند و ان دختر برای خلاص شدن از انها باید طلسم ان خانه را بشکنند که در این راه خطرناک به یک...

0 1 6.1 K
جوخه همیشه شادی 1 تمام شده

جوخه همیشه شادی

۲۸ اسفند ۱۴۰۲

مدرسه ای شبانه که در خود دانش آموزانی دارد که خود را جوخه همیشه شادی می نامند و تا جای ممکن شیطنت کرده و معلمان را به ستوه می آورند.

0 0 1.3 K
قایق کاغذی 1 تمام شده

قایق کاغذی

۲۸ اسفند ۱۴۰۲

دوستی ها فراتر از زندگی هستند!

0 2 320
فصل پاییز 1 تمام شده

فصل پاییز

۲۸ اسفند ۱۴۰۲

هیچکس نباید وارد آن جنگل بشود! هیچکس!

1 0 786
چشم هایی که روزی عاشقت بود 5 تمام شده

چشم هایی که روزی عاشقت بود

۲۲ اسفند ۱۴۰۲

عشقی بوده که همه سرش قسم میخوردن دختر و پسری که مدت ها با هم بودن و جدا میشن و بعد از ۱٠ سال بی خبری دختر مهاجرت میکنه و سر و کله پسره پیدا میشه و پشیمون از همه کاراییه که با دختره کرده دختره با کلی سختی هایی که کشیده وکیل شده و تو کارش موفق میشه و وقتی پسره رو بعد از ۱٠ سال میبینه... به نظرتون بعد از اون همه عشق و سختی و دوری و تلاش اخر قصه به هم میرسن؟ هیچوقت ندیده بودم که قهوه بخوره، تنها کنج کافه نشسته بود غرق تو افکارش بود و میدونستم به هر چیزی فکر میکنه جز من! اولین بار بود که دستش سیگار نمیدیدم؛ ساعت ها همونجا نشسته بود و به فنجون خالی قهوه زل زده بود. بارون شدیدی گرفته بود دلشوره عجیبی داشتم، مردی که دوستش دارم نکنه، نکنه عاشق شده باشه:) افکار پوچم و انداختم دور و متوجه جای خالیش رو صندلی شدم این بار من بودم که تو فکر رفته بودم و حتی متوجه رفتنش نشده بودم، هیچوقت نفهمیدم کِی رفت..از کنارم، از زندگیم، از کافه.. واقعا کِی رهام کرد و رفت که نفهمیدم؟ یا بهتره بگم چیجوری ولم کرد که بعد یک سال رفتنشو باور نمیکنم.! چیجوری نفهمیدم و اینطوری باید انتظار بکشم!؟

0 1 1.1 K
ارغوانم 9 تمام شده

ارغوانم

۱۹ اسفند ۱۴۰۲

فلش بک به گذشته است اشنایی با ارغوان و معرفی شخصیت ارغوان

0 0 326
ارغوانم 10 تمام شده

ارغوانم

۱۴ اسفند ۱۴۰۲

دوست عزیزم این داستان دختریه که شب ها دست به قلم میشود و از شخصی ک در زندگیش هست مینویسد

0 8 603
بازی مرگبار 5 تمام شده

بازی مرگبار

۱۲ اسفند ۱۴۰۲

ازرائیل و هلن خود را در توکیو یافتند اما نه در دنیایی که واقعیت داشت او در زندگی اش اتفاقات عجیبی را تجربه کرد اما هیچ کدام به مرموزی این یکی نبودند .

1 0 3 K
ترک معصیت ویریون تک 1 تمام شده

ترک معصیت ویریون تک

۹ اسفند ۱۴۰۲

همانطور که قبلا هم شنیده ایم کلمه ریاضت را پس اگر میخواهید استمناء را ترک کنید حتما تا آخر نوشته را بخوانید

0 2 219
آمد . 1 تمام شده

آمد .

۶ اسفند ۱۴۰۲

آمد ، ماند ، رفت.

0 1 23
عاشقانه بر اساس واقعیت 0 تمام شده

عاشقانه بر اساس واقعیت

۳۰ بهمن ۱۴۰۲

یک دختره سیزده ساله هست که عاشق شده که منتظره روزی به عشقش بگه که بهش علاقه داره ولی نمیدونه و شرایطش رو نداره

0 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.