گیلار_قسمت اول《 دار 》
از وقتی که وارد این روستا شدم اتفاقات عجیبی میفتادند ، بعضی بهش میگفتند ماورالطبیعه اما باید دلیل دیگه ای هم باشه ، باید توضیحی باشه ، باید راهی باشه !
این شهر که سال های زیادی است که طعم صلح و آرامش را نچشیده. یک اتفاق ، یک گلوله و یک مرگ همه چیز را تغییر داد در انتهای شب ماه طلوع میکند .
ادامه رامان منتحی در کشور آذربایجان هستش. تحت تاثیر جامعه وقت آن کشور، و فساد سیاسی و اقتصادی ای که جامعه ایران و آذربایجان را دربر میگیرد،این فصل از رمان شرح حال دختری بنام آیوز میباشد..????
این متن نوعی متن ادبی و دل نوشته هست که عشق بین برف و زمین را به نمایش میگذارد
یک داستان کوتاه در قالب ماورا طبیعی و ترسناک و روایت زنی در سال ۱۳۱۰ است که در روز برفی آن اتفاق برایش می افتد
خلاصه داستان «قلبی برای اژدهای یخزده» اینه: در دنیای جادویی آتالورا، اژدهایی یخزده به نام الریک، که در گذشته پادشاهی عاشق بوده، به خاطر یک جادوی تاریک قلبش یخ زده و امیدش را از دست داده. دختری به نام سورا که قلبی آتشین و مهربان دارد، تصمیم میگیرد او را نجات دهد. وقتی سورا با عشق و مهربانی به الریک نزدیک میشود، جادوی یخ شکسته و الریک دوباره به انسان تبدیل میشود. آنها با هم قلمروی جدیدی به نام «قلمرو عشق» را میسازند که در آن آتش و یخ کنار هم زندگی میکنند و عشق بر همه چیز غلبه میکند.
آنیسا دختریست نجیب زاده که در خانواده ای ( تقریبا خانواده) پر از احترام وعزت ولیکه ناگهان تصمیم میگیرد یک نفر را به عنوان راننده شخصیاش انتخاب کند، اما نمیداند این راننده، همان عضوی از خانواده اصلی اوست که برای خوشوبش نیامده... از طرفی، فردی خل و چل وجود دارد که با شخصیت اصلی داستان به شدت مشکل دارد. در حالی که همهچیز پیچیدهتر میشود، آنیسا تازه متوجه میشود که خانوادهاش به دو قسمت تقسیم شده و او باید با یکی از آنها همراه باشد... (اوخی ?)
من کودکی هامو میخوام. من برای رفتن از پیش آدم بزرگا، عروسک و بازی میخوام.
روایتی تمثیلی و شاعرانه که با تصاویری وهمآلود، داستان تلاشی آگاهانه برای رهایی از انفعال و فاجعه را در برابر بیتفاوتی جامعه به تصویر میکشد.
--- خلاصه داستان شهر ناپیدا و کلید زمان: داستان درباره شهری مرموز به نام «ناپیدا» است که مردم آن شهر به طور ناگهانی و بدون دلیل مشخصی ناپدید میشوند. قهرمان داستان، که معمولاً یک کودک یا نوجوان کنجکاو است، تصمیم میگیرد راز این ناپدید شدنها را کشف کند. در مسیر جستوجو، او با کلیدی جادویی به نام «کلید زمان» مواجه میشود. این کلید توانایی بازگرداندن زمان یا سفر در زمان را دارد و به قهرمان داستان کمک میکند تا به گذشته شهر ناپیدا برگردد و علت ناپدید شدنها را پیدا کند. در نهایت، او با حل معمای زمان و مواجهه با چالشهای مختلف موفق میشود حقیقت را کشف کرده و ساکنان شهر را نجات دهد.
داستانی کوتاه و تلخ دربارهٔ انتقام خاموش پسری روستایی است که پس از قتل ظالمانه پدرش توسط ارباب زورگو، با شلیکی دور از انتظار، عدالت را برقرار میکند.
تازه با این پلتفرم آشنا شدم و تمرین نویسندگی میکنم. انتقاد یا پیشنهادی واسه بهترشدن دارید بگید.
رمان: در بند زلیخا نویسنده: آلباتروس خلاصه: مرگ جان یکی را نمیگیرد بلکه نفس کسی را سرد میکند و نفس بازماندهها را سردتر. انفجاری که جان گرفت! دختری را یتیم کرد و مادری را... . شلیک گلولههایی که دختری را تنهاتر کرد و پدری را... . حال هفده سال از آن واقعههای تلخ میگذرد. با ورود شخصی مرموز خاک دیروزها کنار رفته و دلیل مرگ پدر و مادری که به ظاهر حق بود، روشن میشود و خیلی از ناحقها آشکار میشوند!