ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
می‌دونی... وحشتناکه...! 2 تمام شده

می‌دونی... وحشتناکه...!

۲۱ شهریور ۱۴۰۲

...آفازی. این چیزی بود که دکترها بهم گفتن. البته من بیشتر وقت‌ها آفاسی تلفظش می‌کنم. بهم گفتن مغزم دیگه نمی‌تونه درست با کلمات کنار بیاد. نمی‌دونم... شاید با هم دعواشون شده! شاید اون ضربه‌ای که من حتی نمی‌تونم به یاد بیارمش؛ باعث شده سبد کلمات از دست مغزم بیافته و همه چی پخش و پلا بشه! به هرحال که من بعد از اون ضربه؛ دیگه آدم سابق نشدم. دکترا گفتن سمت چپ مغزم به‌شدت آسیب دیده و برای همینه که دیگه نمی‌تونم درست حرف بزنم؛ حرف‌های بقیه رو راحت بفهمم، راه برم، با دست راستم کار کنم یا حتی یه لبخند تمیز قشنگ بزنم...

1 6 3.3 K
بعدها فهمیدم که... 2 تمام شده

بعدها فهمیدم که...

۸ شهریور ۱۴۰۲

+برای خداحافظی آماده‌ام. برای خداحافظی با دنیایی که متعلق به آن نیستم. برای خداحافظی با دنیایی که آدم‌هایش، هرچقدر هم که تلاش کنی تو را نمی‌پذیرند. با این حال؛ قبل از رفتن امشب، مثل همیشه پشت در اتاقشان در راهرو می‌نشینم. حتی اگر یک نفر به من لبخندی بزند... نه... حتی اگر یک نفر فقط من را ببیند و متوجه حضورم شود؛ می‌مانم... (احتمال داره به زودی پاکش کنم... نمی‌دونم...)

0 3 4.2 K
به سمت نور بیا ! 2 تمام شده

به سمت نور بیا !

۸ شهریور ۱۴۰۲

تا حالا درباره عشق های یک طرفه شنیدید ؟ این داستان یکی از اونهارو روایت میکنه ! خون آشام ها به نور خورشید حساس هستند و باعث ضعیف شدن و در نهایت مرگ اونها میشه اما اگه یک خون آشام عاشق خورشید بشود چه اتفاقی میفتد ؟

0 6 1.2 K
?پدر جذاب من? 0 تمام شده

?پدر جذاب من?

۲ شهریور ۱۴۰۲

سلام به همگی.اسم این داستانی که قراره برای شما بنویسم(پدر جذاب من)هستش که شخصیت های اصلی مرینت و آدرین هستند. در این داستان پدر و مادر مرینت اون رو ول کردن و گذاشتمش یتیم خونه.آدرین هم پدر و مادرش فوت کردن.مرینت ۱۸ سالشه و آدرین ۲۳سالش هست و هر دو پاریس زندگی می کنند.مرینت شغلی نداره اصلا پولدار نیست،ولی آدرین پولداره و در شرکت گابریل یعنی پدرش کار می کنه شغلش هم مدیر عامل شرکت و مدلینگ هست.بهترین دوست مرینت:آلیا هست که همسن مرینته و دو سالی میشه که از یتیم خونه اومده بیرون چون ی نفر به فرزندخوندگی قبولش کرده و الان هم یک نامزد داره. بهترین دوست آدرین:نینو هستش.نینو پسر پولداریه و آهنگ سازه.تازگیا هم با یک نفر نامزد کرده. خب خب دیگه معرفیه داستانم تموم شده امیدوارم که خوشتون اومده باشه.از پارت بعد هم داستان شروع میشه و اینکه ممکنه داستان یکذره طولانی بشه. اخلاق مرینت:مهربون،دلسوز،لجباز اخلاق آدرین:عصبی،آروم،خشک،بعضی وقتا شوخ طبع،یکم دلسوز ممنون که خوندی داستان:[پدر جذاب من]

0 0
عشق بی رحم 0 تمام شده

عشق بی رحم

۲۱ مرداد ۱۴۰۲

رمان عشق بی رحم شب عروسی مرینت و آدرین مرینت دوست نداشت با آدرین ازدواج کنه ولی آدرین اون رو مجبور کرد که باهاش ازدواج کنه آقا گفت: مرینت دوپنگ چنگ شما را به عقد داعم آدرین آگرست در بیا ورم املی: عروس رفته گلاب بیاره آقا دوباره گفت: مرینت دوپنگ چنگ شما را به عقد داعم آدرین آگرست دربیاورم کلویی عروس رفته گل بچینه آقا گفت: مرینت دوپنگ چنگ شما رو به عقد داعم آدرین آگرست دربیاورم مرینت:.... ب...... ب...... ب...... بله آخر شب بود مرینت رفت تو ماشین آدرین آدرین داشت با مامان بابا ی مرینت حرف میزد آدرین یه قاتل بی رحم بود اما مرینت نمیدونست آدرین مامان بابا مرینت رو کشته بود روبات جای اونا گذاشته بود آدرین اومد پایین و پیش مرینت نشست مامان بابا ی مرینت از مرینت خداحافظی کردن مرینت با آدرین به خونه ش رفت ولی مرینت آدرین رو دوست نداشت ولی به خاطر مادر و پدر روباتش مجبور بود

0 0
مرینت 0 تمام شده

مرینت

۲۱ مرداد ۱۴۰۲

?رمان مرینت آدرین ?‍⬛️ پارت 1 تیکی: مرینت مرینت بیدار شو روز اول کلاس نمیخوای که دیر برسی پاشو پاشو دیگه اه مرینت: ای وای تیکی دیرم شد باید برم لباس هام رو بپوشم باید مسواک بزنم وای وای وای وای آلیا: سلام مرینت پی چرا انقدر دیر کردی ها مرینت: خواب موندم آلیا: مرینت کتاب ریاضی ت رو دربیار مرینت: واااااااااااااااااااااااااااای کتاب ریاضیم رو نیاوردم آلیا: خاک تو سرت احمق ???? الان میخوای چی کار کنی مرینت معلم: مرینت کتابت رو در بیار مرینت: خانم نیاوردم ☹️☹️ معلم: امروز دیر کردی کتابتم نیاوردی برو پیش مدیر همین الان? مرینت: چشم خانم ? آدرین: چرا مرینت رفت دفتر نینو مرینت تو ذهنش: چرا باید این معلم و مدیر عنتر به من دستور بدن ?? رفت به دفتر مدیر و وقتی داشت به کلاس برمی گشت یهو یه پروانه سیا جلوش زاهر شد و تو ی کیف مرینت رفت مرینت وقتی داشت شرور می شد آدرین: نه مرینت مونارک رو پس بزن مرینت: یهو این پروانه کثافط از کدوم گوری اومد

0 0
دختر دایی شیطون من 0 تمام شده

دختر دایی شیطون من

۲۱ مرداد ۱۴۰۲

امیر پسر مغروری که از دختر ها خوشش نمیاد و به اصرار دوستش با دختری آشنا می‌شود که......... آوا دختر دایی امیر دختری شیطون و لجباز که دختری ساده است یک روز توی خیابون سه تا پسر میافته دنبالش و............

0 0 0
دوری از هم 1 تمام شده

دوری از هم

۲۰ مرداد ۱۴۰۲

سلاممممم خلاصه داستان مرینت و آدرین از هم دوری می کنن چرا ؟؟ میفهمی

0 0 99
مرینت آدرین 1 تمام شده

مرینت آدرین

۲۰ مرداد ۱۴۰۲

داستان دو شخصیت خیلی دوست داشتنی به نام مرینت و آدرین که اول باهم داخل یه کلاس بودند مرینت وقتی آدرین رو میدید لپ هایش گل می نداخت آلیا دوست مرینت همش به مرینت می گفت چون وقتی مرینت آدرین میدید سوتی های بزرگی میداد و آلیا می گفت آدرین دوست داشته باش مرینت گفت باشه

0 0 4
داستانک « بازگشت » 0 تمام شده

داستانک « بازگشت »

۱۶ مرداد ۱۴۰۲

توی کمد دیواری لا به لای لباس‌هات قایم میشی... از سروصدای بیرون وحشت زده چشم هات رو روی هم فشار میدی...صدای شلیک هنوز هم تموم نشده و قلبت روی هزار می‌زنه...! امیدواری کسی وارد اتاقت نشه که یهویی صدای درگیری و شلیک اسلحه قطع میشه. نفست توی سینه حبس میشه و دلشوره می‌گیری...چند دقیقه‌اس که خبری نشده و ترس برت می‌داره صدایی از بیرون اتاق می‌شنوی از لای در کمد می‌بینی که در اتاق آروم باز می‌شه... دستت رو روی دهنت می‌زاری تا صدایی بیرون نیاد مرد سیاه پوشی که اسلحه به دست وارد اتاق شده رو خیلی خوب می‌شناسی... اون اومد... می‌گفت برمی‌گرده...! باورت نمی‌شد. در سرویس بهداشتی رو باز می‌کنه و داخل رو نگاهی می‌اندازه وقتی کسی نیست زیر تختت رو هم نگاه می‌کنه... ریشی که روی صورتش داره با مدل موی بان که پشت سرش بسته شده جذابیت خاصی رو بهش بخشیده... وقتی دید کسی توی اتاق نیست خواست از اتاق خارج بشه که با صدایی که از توی جیبت میاد وحشت می‌کنی و گوشیت که زنگ می‌خوره رو بر‌می داری تا خاموش کنی... ولی اون متوجه صدا میشه و سمت کمد برمی‌گرده...! چشم‌هات خیس میشه و هر لحظه ممکنه اشک‌هات سرازیر بشه همینطوری سمت کمد میاد و تو وحشت زده از لای در به بیرون خیره میشی... چشم های سبزش هم از اون فاصله برق می‌زنه... کنار کمد که می‌رسه تو از ترس چشم هات رو می‌بندی و در باز میشه.... با باز کردن چشم هات اون یشمی چشم هاش رو مقابل صورتت می‌بینی که میگه: -‌ هه‌لو لاو (hello lov)

0 0
داستانک  « دلهره » 0 تمام شده

داستانک « دلهره »

۱۶ مرداد ۱۴۰۲

چشم هات رو باز می‌کنی و از روی پارکت های سردی که کل بدنت رو کوفته کردن بلند میشی. به دیوار پشتت تکیه می‌کنی و با به یاد آوردن اتفاقات چند ساعت پیش چشم‌هات خیس میشن باورت نمیشه... وقتی چشمت به لباس عروس سفیدی که چند ساعت قبل به تن داشتی و حالا با قرمزی خون پر شده دوباره هجوم و سنگینی احساسات رو در اعماق قلبت حس می‌کنی تو...چیکار کردی؟... تو کشتیش؟... دستات رو روی سرت می‌ذاری و جیغ می‌زنی...روز عروسیت رو با دست های خودت خاکستر کردی... چشمت به خونی که روی زمین ریخته خیره می‌مونه...! جسد کجاست؟ با ترس از جات بلند می‌شی و سمت خون میری و مطمئن میشی خبرایی هست. اسلحه‌ات رو نمی‌تونی پیدا کنی و سردرگم اطرف خونه پرسه می‌زنی و وحشت کردی... کل خونه رو سکوت گرفته و این سکوت بیشتر تورو به مرز جنون می‌بره. رو به روی آینه میری و موهایی که فر اطرافت ریخته رو کنار می‌زنی ریمل و خط چشمت پخش شده و قیافه تورو داغون تر کرده... حس مرگ بهت دست میده این چه بازیه؟ چشم هات رو برای چند دقیقه می‌بندی می‌خوای ترست بریزه در عرض چند ثانیه صدای نفسی رو کنار گوشت احساس می‌کنی... وقتی چشمات رو باز می‌کنی هول می‌کنی و اگه زود دست به کار نمی‌شد افتادنت حتمی بود با دیدن دوباره اش انگار جون تازه ای می‌گیری صداش رو می‌شنوی که میگه: -‌ معذرت می‌خوام بیب...ترسوندمت! برات یه چیزی آوردم دوست داری ببینی؟ لبخند محوی می‌زنی و سرت رو تکون میدی از بغلش بیرون میای و اون به سمتی میره و با جعبه ای توی دستش بر‌میگرده -‌ برای توعه باز کن... با استرس در جعبه رو کمی بالا میدی و در آنی از لحظه بوی خون حس می‌کنی شوک زده جعبه رو ...

0 0
اتاق ۶۶۶ 1 تمام شده

اتاق ۶۶۶

۲۹ تیر ۱۴۰۲

داستان ترسناک روایتی از یک هتل است که سال ها پیش در یکی از اتاق ها قتلی انجام شده ولی به طور اتفاقی دیگر کلید آن اتاق را به مشتریان نمی‌دهند. روزنامه نگاری می‌رود تا از آنجا بازدید کند.......

0 2 526
آخرین دیدار 1 تمام شده

آخرین دیدار

۲۸ تیر ۱۴۰۲

در این مملکت سربازی اجباری است. سربازی اجباری که جان جوان هایی را می گیرد که خوانواده آن ها را داغدار می‌کند. بیاید باهم روایتی از غمگین از سربازی اجباری ببینیم. #نه به سربازی اجباری#

0 0 349
دستفروش 1 تمام شده

دستفروش

۱۳ تیر ۱۴۰۲

خاطراتی گذرا و‌ خیلی کوتاه از ذهن یک مرد مغازه دار که در نوجوانی دستفروشی میکرد بیان می‌شود

0 0 331
شانس 3 تمام شده

شانس

۱۲ تیر ۱۴۰۲

راجب زندگی یک دختر بدشانس و شکست خورده به اسم امیلی که روزی بعد از ملاقات با یک معجزه زندگی اش به کلی تغییر میکند .

0 1 1.1 K
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.