ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
زمان خواب 1 تمام شده

زمان خواب

۱ بهمن ۱۴۰۳

درام تراژدی زمان خواب نگاهی به معضلی اجتماعی دارد که زندگی و حق داشتن زندگی را در معرض تهدید می بیند .

0 2 556
پس از خواب 1 تمام شده

پس از خواب

۱ بهمن ۱۴۰۳

آیا خواب های ما حقیقت دارند ؟!

0 0 446
شلاق خدایان 1 تمام شده

شلاق خدایان

۱ بهمن ۱۴۰۳

در جستجوی خوشبختی ...

0 2 437
بعدها فهمیدم که... 2 تمام شده

بعدها فهمیدم که...

۳۰ دی ۱۴۰۳

+برای خداحافظی آماده‌ام. برای خداحافظی با دنیایی که متعلق به آن نیستم. برای خداحافظی با دنیایی که آدم‌هایش، هرچقدر هم که تلاش کنی تو را نمی‌پذیرند. با این حال؛ قبل از رفتن امشب، مثل همیشه پشت در اتاقشان در راهرو می‌نشینم. حتی اگر یک نفر به من لبخندی بزند... نه... حتی اگر یک نفر فقط من را ببیند و متوجه حضورم شود؛ می‌مانم... (احتمال داره به زودی پاکش کنم... نمی‌دونم...)

0 3 4.2 K
دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمیکند! 1 تمام شده

دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمیکند!

۲۶ دی ۱۴۰۳

دنیا هیچ وقت با تو مهربان نخواهد بود...!

2 4 851
در آرزوی داشتن… 1 تمام شده

در آرزوی داشتن…

۲۵ دی ۱۴۰۳

حضور گرم یک دوست که آرزوی هر کسی هست و در شرایطی سخت به کمک جمال میاد و ….

0 0 458
خاطره شیرین نوجوانی 1 تمام شده

خاطره شیرین نوجوانی

۲۱ دی ۱۴۰۳

داستان کوتاه و تک پارتی ،در مورد زندگی بی هدف و بی معنای نوجوانی که کم کم رنگ خوش‌بختی به خودش میگیره..عشق از دور بهتره.. امیدوارم لذت ببرید..

0 2 545
نامه ای به من 1 تمام شده

نامه ای به من

۱۷ دی ۱۴۰۳

نوشته ای برای من و اشخاص مانند من !

0 0 323
غیرمعمولی‌ترین معمولی دنیا 2 تمام شده

غیرمعمولی‌ترین معمولی دنیا

۱۶ دی ۱۴۰۳

...کوچیک بودم. خیلییی کوچیک! اونقدری که هر حرفی مامانم بهم می‌زد رو به سادگی باور می‌کردم. مثلا بهم می‌گفت اگه کارهای بد بکنم خدا سنگم می‌کنه! کوچیک بودم. خیلییی کوچیک؛ ولی کاملا یادم میاد. یادم میاد که چطور با گریه به مامانم گفتم:«ماماااان! توروخدا به خدا بگو لیان دیگه دروغ نمی‌گه... قول می‌دم مامان! قول می‌دم دیگه وقتی تو نیستی یواشکی نرم توی کوچه بازی کنم... توروخدا بهش بگو اشتباه کردم...» یادم میاد که مامان بیست دقیقه تموم سعی کرد آرومم کنه. یادم میاد که چطور ترسیده بود و سعی می‌کرد ازم حرف بکشه و بفهمه چی منو اینقدر ترسونده! یادم میاد که وقتی بهش گفتم خدا داره سنگم می‌کنه چطور اول با قیافه گنگ نگاهم کرد؛ بعد به سادگی من خندید؛ گفت که همه اون چیزها رو الکی گفته و بغلم کرد. اما وقتی از درد جیغ کشیدم خنده‌ش قطع شد و ازم فاصله گرفت. یادم میاد که که چطور وحشت کرد ولی سعی کرد ترسش رو پنهان کنه؛ وقتی که متوجه شد من واقعا نمی‌تونم گردنم رو به چپ و راست بچرخونم؛ انگار که توی یه قالب یخ گیر کرده باشه! وقتی که؛ اون برجستگی‌های عجیب رو پشت گردنم دید و... در این قسمت از ویژه‌نامه صوتی فاژپلاس؛ روایت دختری مبتلا به FOP را می‌شنوید که برای امرار معاش، در عجیب‌ترین و مخوف‌ترین بوتیک شهر کار می‌کند. اما نه به‌عنوان فروشنده یا حسابدار؛ بلکه به‌عنوان بهترین مدل مانکن انسانیِ آنجا! لیان؛ دختری معمولی است که شاید استعداد درخشانی در بازیگری نداشته باشد، اما دست کم؛ روز به روز به مانکن‌ها و مجسمه‌ها شبیه‌تر می‌شود...

0 11 5.3 K
آلیس گمشده در آلبروبلو 1 تمام شده

آلیس گمشده در آلبروبلو

۱۵ دی ۱۴۰۳

صدای زنگ یتیم خانه مگنت به صدا در می آید . آقای والس با دوچرخه خود نامه های یتیم خانه را به سرپرست می دهد.

0 0 1 K
کسی پشت لوکا 1 تمام شده

کسی پشت لوکا

۱۴ دی ۱۴۰۳

این داستان درباره پسرکی به اسم "لوکا"ست پسربچه ای که همیشه توی کابینت قایم میشد و چشم و گوشش رو می بست و شروع به خوندن میکرد

3 6 1.3 K
خیال نم‌خورده 1 تمام شده

خیال نم‌خورده

۱۰ دی ۱۴۰۳

اگر جسم ناتوان است از پرواز کردن به دوردست‌ها، فکر و خیال که رها آفریده شده‌است. برای دست‌یابی به آرامش، فکر کردن به دوست‌داشتنی‌ها را تجویز نموده‌اند. هرچند که خودم این نسخه را درمان قطعی برای رسیدن به آرامش نمی‌دانم اما نوشته زیر، قصه همین پرواز دادن خیال است به سوی نداشته‌های دوست‌داشتنی. دوست ندارم وقت کسی را تلف کنم اما اگر لطف کنید و نوشته را بخوانید و نظرتان را درباره نوع نگارش و قابل فهم بودن نوشته اعلام کنید، خوش‌حال و سپاس‌گزار میشم?

0 7 358
ژولین . عزیزم 12 تمام شده

ژولین . عزیزم

۱۹ آذر ۱۴۰۳

این داستان زندگی ژولین داستانی در چندین داستان کو تاه از زندگی از خوشی های کودکانه تا غم های کودکانه ...

1 3 3.1 K
رمان 2 تمام شده

رمان

۸ آذر ۱۴۰۳

مامان-دخترم پاشو دیرت شده من‘‘بیدارم مامان جان مامان-بیا پایین صبحانه بخور من‘‘باشه مامان اومدم رفتم سراغ کمد دنبال لباس مناسب بودم اینقدر کشتم تا یه مانتو لی با شلوارلی پیدا کردم پوشیدم یه کفش اسپورت پام کردم رفتم پایین به همه سالم کردم نشستم روی صندلی یکم نون پنیربا گردو خوردم خداحافظی کردم رفتم سمت پارگینک ماشینم رواز پارگینک دراوردم به سمت دانشگاه رفتم امروز اخرین امتحان بود اگه دیر برسم میوفتم اینقدر استرس داشتم به این امتحان فکرمیکردم که نفهمیدم کی ریسدم اوف بازهم مثل همیشه جای پارک نداشتم مجبورشدم جلوپارک ماشین بزارم با

0 0 410
پسر آزمایشگاهی 0 تمام شده

پسر آزمایشگاهی

۲۶ آبان ۱۴۰۳

دکتر دیوانه و روانی در آزمایشگاهی سعی میکنه دستگاهی بسازه که بچه تولید کنه یک روز سر اتفاقی به طور تصادفی بچه ای ساخته میشه اما درست بعد ساخته شدن بچه و تولید اون دیگه نتونستن چیزی بسازن پسری به اسم توماس بدنیا میاد ودکتر روانی اون رو در رنج و عذاب بزرگ میکنه و...ماجرا جالب ترم میشه که باید بخونید?

0 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.