جایی بر فراز شهر
حس غریبی دارد؛ اینکه آن طور دیوانه وار دلرحم باشی و در عین حال، بتوانی مرگ یک ماهی را با چشمانی تاریک و خالی از احساس تماشا کنی.
حس غریبی دارد؛ اینکه آن طور دیوانه وار دلرحم باشی و در عین حال، بتوانی مرگ یک ماهی را با چشمانی تاریک و خالی از احساس تماشا کنی.
همیشه گفته میشود که داستان ها دارای فضا و دنیای خاص خود هستند ، از داستان های عاشقانه گرفته تا داستان های ترسناک و ...،از داستان های کوتاه گرفته تا رمان های بلند . اما یک چیز در همه آنها مشترک است 《آنها واقعی نیستند ! 》 اما چه میشود اگر یک نویسنده با چیزی که نوشته است روبه رو شود ؟
دل خوشی کم نیست دیده ها نابیناست...! و من چه میدانستم که از دیده محرومم؟! اما میدانی همین برای من نابینا کافی بود همین که میدانستم تنت درد تنم را دارد نه میل تنم را ... همین که با تو به فردوس میرفتم و به معراج می رسیدم... همین که با تو متولد شدم و شکل میگرفتم همین که میدانم در روزگار واپسین من کنار تو از شکل می افتم و می میرم همین برایم کافی بود محبوب من میبینمت خاموشی ولی به خدایم سوگند اینها نمیدانند عشق چیست و به جای خالی تو میگویند تنهایی! قلبم همچون صدف است که تو در میان آن پنهانی...از یاد مبر که دوستت دارم
نویسنده: آلباتروس "جلد دوم در بند زلیخا" همتا به دنبال دستگیری شاهین ناخودآگاه وارد ماجرایی مرموزتر میشود. زمانی که تنها چند ساعت دیگر تا دستگیری سایههای شب باقی مانده بود، همتا متوجه معمای خالکوبی میشود؛ ولی دیر چون ناگهان اتفاقی میافتد که سرنوشت همهشان را ظاهراً به نقطه پایان میرساند؛ اما... ! حال با گذشت هشت ماه پلیس دوباره متوجه نشانههایی از تیم سایههای شب میشود!
از دیدگاه دکتر اسمیت دکتر جان اسمیت، یک دانشمند باتجربه در حوزه ویروس شناسی، در داستان آخرزمان زامبی نقش گرفته است. دکتر اسمیت در داستان به عنوان یک نابغه علم و کارشناس در بحث آخرزمان زامبی شناخته شده است. او تلاش میکند تا با پیدا کردن راهحلی برای مقابله با این ویروس و نجات بشریت، جهان را از آخرزمان نجات دهد. داستان آخرزمان زامبی از زبان دکتر جان اسمیت: "بیست سال پیش، ویروسی ناشناخته در یک شهر کوچک شروع به شیوع کرد. این ویروس به سرعت انتقال پیدا میکرد و همه را به زامبی تبدیل میکرد. من به عنوان یک دانشمند و ویروس شناس، تلاش کردم تا راهحلی برای مقابله با این وضعیت پیدا کنم. در طول سالها، من به همراه تیمم به تحقیقات فشردهای پرداختم و در نهایت موفق شدم یک داروی ضد ویروس تولید کنم. اما قبل از اینکه بتوانم دارو را به جامعه عرضه کنم، باید با چالشهای فراوانی روبرو شوم. زامبیها به سرعت شهر را تسخیر کرده بودند و اکثر مناطق را تصاحب کرده بودند. باید به دنبال راهی برای نجات خود و دارویم میگشتم. با همکاری گروهی از بازماندگان، ما توانستیم به طور مخفیانه وارد شهر شویم و به دنبال پیدا کردن یک آزمایشگاه مناسب برای تولید دارو باشیم. در این مسیر، با موانع فراوانی روبرو شدیم. زامبیها همچنان در تعقیب ما بودند و هر لحظه ممکن بود که به ما حمله کنند. پس از چندین هفته تلاش، ما توانستیم یک آزمایشگاه مناسب را پیدا کنیم و دارو را تولید کنیم. این دارو قادر بود زامبیها را به حالت عادی برگرداند. با استفاده از هواپیمای نظامی، ما تعداد زیادی دارو را به سراسر شهر پخش کردیم و توانستیم ...
راجب یک گروه تروریستی در سال ۲۰۳۸ که هدف دارند همه انسان های کره زمین رو بجز ۳۰۰ میلیون نفر را بکشند... قهرمان های داستان باید جلوی این اتفاق رو بگیرند
رمان: سمبل تاریکی نویسنده: آلباتروس اتفاقاتی که آیسان رو در محاصره خودشون قرار داده بودن، اون رو وادار میکنن تا بیشتر راجعبه دنیایی که جز گذشت شب و روز، چیز دیگهای از اون ندیده بود، تحقیق کنه. جهانی که متوجه شده بود، هیچ شباهتی به اون تصویری که در ذهن داشت، نداره. این دنیا تاریکتر از حد تصورش بود. آیسان به پیشنهاد یکی از دوستهاش تصمیم میگیره در کلبههای جنگلی مشغول به کار بشه؛ ولی زمان زیادی نمیگذره که میفهمه توی این جنگل یک چیزی درست نیست و افرادی از کلبهها به طرز عجیبی ناپدید میشن!
رمان: در بند زلیخا نویسنده: آلباتروس خلاصه: مرگ جان یکی را نمیگیرد بلکه نفس کسی را سرد میکند و نفس بازماندهها را سردتر. انفجاری که جان گرفت! دختری را یتیم کرد و مادری را... . شلیک گلولههایی که دختری را تنهاتر کرد و پدری را... . حال هفده سال از آن واقعههای تلخ میگذرد. با ورود شخصی مرموز خاک دیروزها کنار رفته و دلیل مرگ پدر و مادری که به ظاهر حق بود، روشن میشود و خیلی از ناحقها آشکار میشوند!
نویسنده: آلباتروس ... آن اتفاق، همان اتفاقی که نباید میافتاد و افتاد، همانی که باعث مرگ یکیشان شد، ظاهراً حادثهای بیش نبود؛ اما چه کسی دید؟ چه کسی زوزههای چشمان پلید را شنید؟ که پوزخندهای مرموز پشت این حادثه را دید؟ باور بر این بود که دیگر تمام شده، دیگر نزاعی نخواهد بود؛ ولی آن اتفاق شروع دوره جدید بازی بود، بازی که مرحله به مرحلهاش با نفرت بنا شد و منجر به مرگ او و برافراشته شدن پرچم فراق بر روی قله عشق شد!
نویسنده: آلباتروس ... شقایق به شدت از ازدواج با احسان ناراضیه و دوستش، گیتا، سعی میکنه تا کمکش کنه و بهدنبال مدرکیه تا این مردِ به ظاهر آشنا رو از زندگی شقایق دور کنه. بعدها متوجه میشه احسان نیکنام دچار اختلال روانیه و همین بهونهای میشه تا احسان رو لو بده و اون رو به تیمارستان ببرن؛ ولی احسان با فرار از اونجا در پی انتقام از گیتا میافته!
نویسنده: آلباتروس "جلد دوم انقضای عشقمان" پس از اینکه ماجرای آریا و آرام تموم شد، هر کس پی زندگی آروم خودش رفت. بین لیام و لیدا، دیگه اثری از عشق نبود؛ ولی... . لیدا با حضور کسی که سالها اون رو ندیده بود، جا میخوره. کسی که مسیر زندگیش رو عوض میکنه. شاید هم عشق رو بهش هدیه میده که زندگیش بوی طراوت رو به خودش میگیره. کسی که عشق نوجوانیش نیست؛ ولی... .
نویسنده: آلباتروس سوت شروع زمانی زده میشه که آزمایش لیام چیزی رو اثبات میکنه که نباید بکنه! از تمام افراد خونوادهاش از جمله عشق بچگیش طرد میشه و با شخصی آشنا میشه که نباید بشه! حالا تمام این نبایدها بعد هشت سال چهره واقعی خودشون رو نشون میدن. چهرهای که باعث میشه لیام و لیدا وارد ماجرایی که ریشهاش قدمت چندین ساله داره، بشن.
سلدا مدل معروف با چشمان افسانه ای انسانی سردو مغرور ک با ورود ارسین ب زندگی باز میگردد.