حکایات مکافات : دعوای خرکی !

نویسنده: mohamadrezaeshghiii

یکی بود ، یکی نبود ...
روزی ، روزگارانی در زمان های دور ...
مردی به داروخانه ای رفت .
در حالی که شال بزرگی بر دور کله و چانه اش بسته بود و در دهانش مقدار زیادی پنبه چپانده  ! و فکش کج شده بود !
و تقاضای داروی مسکن نمود .
دکتر داروخانه از او پرسید : چه بلایی بر سرت آمده است ؟!
مرد در حالی که سرش را تکان می داد به دکتر پاسخ داد : آقای دکتر ، نگو و نپرس ! چنان کاری کرده ام که صد چوب مزد من است ! 
دکتر پرسید : مگر چه کار کرده ای ؟!
مرد گفت : با خرم ، دعوایم شد !
دکتر که سعی داشت جلو خنده اش را بگیرد ، پرسید : آخر چگونه چنین اتفاقی افتاد ؟!
و مرد شروع به تعریف داستان دعوای خرکی خود نمود !
مردی سوار بر الاغ ، در حالی که در دو طرف خر دو کیسه بزرگ از علوفه بار کرده بود ، به رودخانه ای رسید .
ولی خر از عبور از رودخانه امتناع می کرد !
مرد هر چه پاهایش را بر پهلوهای خر زد ، و میخی بر پشتش فرو کرد ! فایده نکرد و همچنان خر بر جای ایستاده بود .
مرد از الاغ پیاده شد و به درون آب رفت و افسار خر را می کشید تا او را وادار به آمدن به درون آب کند ،
تا این که خر چند قدمی به داخل آب وارد شد ، ولی در وسط رودخانه بر جای ماند و دیگر حرکت نکرد !
مرد که خسته و عرق ریزان شده بود ، به پشت خر رفت و میخ طویله را بر پهلوی خر فرو کرد !
خر ، که دردش آمده بود ، خود را به سوی دیگر کج کرد ، که با این حرکت ، هر دو کیسه علوفه در آب افتاد و آب ، کیسه ها را با خود برد !
مرد که  تمام روز برای جمع آوری آنان وقت گذاشته بود و حال خسارت زیادی به او وارد شده بود ، بسیار عصبانی شد .
 زنجیر را از پالان خر به در آورد و به جان خر افتاد !
خر را دشنام می داد و بر او زنجیر می کشید !
یکی دو نفر که در حال عبور از آن جا بودند ، با دیدن این صحنه دلشان به حال خر سوخت و رو به مرد گفتند : چرا با زنجیر به جان آن حیوان زبان بسته افتاده ای ؟!
مرد که بسیار خسته و عصبانی بود ، رو به آنان گفت : به شما مربوط نیست ! دعوای خانوادگی است !
 آن دو نفر با شنیدن این حرف در زیر لب غرغر کردند و رفتند .
و مرد همچنان در حال کوفتن زنجیر بر خر بود !
تا که گوشه ای از زنجیر به چشم الاغ اصابت کرد !
خر که دردش آمده بود ، دستانش را بلند کرد و بر روی پاهای خود ایستاد ،
و با این حرکت ، پالان الاغ از پشتش به درون آب افتاد !
مرد که چنین دید از خر پرسید  : برای من کت در می آوری ؟!
پس او هم کت را از تن به در کرد و آستین های خود را بالا داد و مجددا با زنجیر بر جان الاغ افتاد ! و زنجیر بر بدن خر می کوفت !
و حال دعوا به اوج خود رسیده بود !
خر که عرعرش به آسمان بلند شده بود و می دید که گیر آدمی خر تر از خود افتاده است ! 
 پس ، خر سرش را به سمت مرد برگرداند تا قابی اندازد و او را گاز بگیرد ، تا شاید رهایش کند !
مرد که متوجه این حرکت خر شد ، سریعا خود را از پیش دندان های خر به کناری کشید ، 
و در این هنگام گوش خر به جلو صورت مرد رسید !
مرد فرصت را مغتنم دید و گوش خر را گاز گرفت !
 با تمام قدرتش دندان هایش را بر گوش خر فشرد !
خر که دردش گرفته بود با حرکتی ناگهانی گردنش را چرخاند ، تا گوش خود را از میان دندان های مرد رها سازد !
ولی مرد که محکم آن را گاز گرفته بود ، با این حرکت خر ، فکش از جا در می آید !!
مرد رو به دکتر گفت : آقای دکتر ، این ماجرای دعوای خرکی ، بین من و خرم بود !
حال دارویی به من ده تا دردم تسکین پیدا کند !
دکتر گفت : دارو برای دردت  دارم ، ولی برای عقلت ندارم !
آخر مگر آدم با خر دعوا می کند ؟!
و مرد ناله کنان از داروخانه بیرون رفت .



دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.