معشوقه ی اشرافی
داستان درباره ی پسری هست که اسمش کامی عه. کامی متوجه میشه که دختری که عاشقشه رهبر یک گروه از دسته ی مافیای روسی هست. بعد از ماجراهایی وارد دنیای مافیا و زندگی تو مجلل ترین کاخ ها و امارت ها میشه......
داستان درباره ی پسری هست که اسمش کامی عه. کامی متوجه میشه که دختری که عاشقشه رهبر یک گروه از دسته ی مافیای روسی هست. بعد از ماجراهایی وارد دنیای مافیا و زندگی تو مجلل ترین کاخ ها و امارت ها میشه......
داستان از آنجا شروع شد که گایونگ تصمیم گرفت مدرسه اش رو عوض کنه و بره به مدرسه ای که یه پسر جذاب و خواستنی به اسم لویی داخلش تحصیل می کرد ....میشه گفت اتفاقی که شاید اولش خیلی خوشایند به نظر می رسید ولی در آخر چیزی جز پشیمونی به جا نداشت براش....
داستان در مورد ی دخترع ، ی دختر شاد و بذل گو کمی بداخلاق ک همه تا چند کلمه باهاش صحبت میکنن لباشون ب خندع وا میشع اما در عین حال مغرورع ، از پسرا خوشش نمیاد و همیشع تا پسری میبینه اخماش ناخودآگاه گرع سختی میخورع ، دخترع داستان ما برای همه خندع رو و کمی تا اندکی مهربونه اما ب جنس مذکر ک میرسع میشع ی دختر مغرور و سرد و بداخلاق
رمان عشق بر باد رفته ژانر: عاشقانه، تراژدی. نویسنده: سیده روژان سید نوری. مقدمه: گاهی مجال یک نگاه کردن هم نیست به کسی که عاشقانه دوستت دارد، اما تو دلت با کس دیگریست. درست است که انسان یک بار عاشق میشود؟ چرا؟ چطور میشود سرنوشت، قلب دو نفر را نشانه بگیرد؟ بدون در نظر گرفتن حقایق و رازهای گذشتهاش؟ حتی نگاه نکردن به ضرری که در آن عشق وجود دارد! ممکن است هرگز عشقت را فراموش نکنی، ممکن است تا ابد قلبت با یادآوری خاطرات او بتپد. ممکن است عشقت را به دست بیاری، ولی تا همیشه در حسرتش بمانی! زندگی همین است، همین پستی و بلندیهایش، همین حسرت و آرزوهایش و همین واقعیتهای تلخ سرنوشتت... خلاصه: میدانی؟ من روزی عاشقترین دختر بودم! دلم برای چشمهای معصومش به یغما میرفت. وقتی میخندید چال گونهاش تار و پودم را به لرز میآورد، نمیدانم چه شد؛ به خودم که آمدم دیدم دارم با کسی عقد میکنم که از بچگی کابوس زندگیام بود. کاش بازیچهی دست پسرعموهایم نمیشدم! نمیدانم، شاید من تقصیر دارم که از بچگی حتی مادرم هم ترکم کرد، حالا من ماندهام با عشقی ممنوعه در ذهنم و رازهای ترسناک سرنوشتم و بس! کانال روبیکا: https://rubika.ir/joinc/ECFFBDE0XHSIVOCCMOEGIACEYTUVQWBB
خب خب گایز رومان رو بزودی براتون میزارم .... کوک عاشق آیو میشه در صورتی که شوگا ......
یک دختر که در بچگی حس بچگونه برای جنس مخالف به سراغش میاد و فک میکنم ک عاشق یه پسر شده و اون پسر هم زیاد محل نمیده بهش این دختر هم شبا گریه میکنه البته این گذشته ی این دختر هست و وقدی ۱۴سالش میشه خونشون از اون شهر میره و فک میکنه میتونه پسرو فراموش کنه و در آخر در جوانی و در یک ماموریت..... حتما بخونیدش کل کل میکنن و....
"به نام خداوند بخشنده" `مقدمه` پایان همیشه به معنای خوش نیست. گاه پایان یعنی تلخی گاه یعنی زجر گاه یعنی مرگ وقتی یک عشق در دست غرور بیوفتد پایانش جز مرگ چیز دیگری هم میتواند باشد؟ "خلاصه" داستان درمورد دخترکی مغرور است. نمی شود گفت از خود راضی، اوهم قلب دارد؛ اما مغرور است. او با خانواده اش خانه جدیدی در محله جدیدی میخرند؛ با دوست های جدید و یک دشمن جدید، یا شاید یک عشق ابدی...
قرار که جیوا و ارتین خان برن یه جایی که کاملن تعجب آوره باعث میشه اشک همه در بیاد یه اتفاق خوب برای آرتین و یه کمکی که جیوا کرد
خلاصه: داستان درباره ی دختری هست به نام جیوا که در 15 سالگی پدر و مادرش به قتل رسیدند،و ریشه ی انتقام در دلش رشد کرد ولی!آخر بازی،شک بدی میخوره
مهم نیس پشت سرم چی میگن چون اونایی رو که برام مهمن میشناسنم! * بهم میگن مغرور چون اهل کارای خجالت آور نیستم! * هر کسی رو غرق محبت نمیکنم و به هر کی از راه رسید نمیگم:دوستت دارم! * همینم که هستم، عوض نمیشم! * برای من دختر بودن یعنی همین...
صداهای تو سرم تمومی نداره کم کم به مغزم و بعد به قلبم و همه اجزای بدنم فشار میاره و سرآخر اعصاب ضعیفم و ضعیف ترمیکنه، صداها میتونن هر جور صدایی باشن، همهمه آدمها،صدای پا،ماشینی که با سرعت 200تا گاز میده،صدای خنده،صدای گریه زن یا یه نوزاد تازه به دنیا اومده،صدای نعره و داد و فریاد یه مرد،جیغ،شکستن شیشه،صداهایی که هر کدومش به تنهایی می تونه آدمی به ضعیفی مثل من و از پا دربیاره سرم داره منفجر میشه، نمی تونم از پس کنترلش بربیام،من ناتوان تر از این حرفام که بتونم از جنگ با خودم پیروز بیرون بیام،جنگ برای داشتن صلح بااین تن بی جون. داشتن یه کمی آرامش، خنده داره! من حتی یادم نمیاد ارامش و چجوری مینوشتم حتی نمی دونم چقد میتونم دووم بیارم؛یه روز؟ یه هفته؟دوماه؟یا ده سال؟ یا شایدم بیشتر، نه،گفتم که من ضعیف تر ازاین حرفام. شایدم همه اینا یه تلقینه،نمیدونم دو به شکم! من خیلی وقته که باخودم روراست نیستم، حتی از قبل از افتادن اتفاقاتی که یک صدمش جون آدم و به لب میرسونه. قبل از دیدن خیلی چیزا و شنیدن خیلی حرفا گفته بودم راجبش؟نه.حالا میخوام بگم... شاید گفتنشون باعث بشه این صداهای عجیب و غریب از سرم دست بردارن، شایدم فقط راه درستو نشونم بده نمی دونم من هیچی نمی دونم فقط میدونم که من با نوشتن آروم میشم همین پس مینویسم حتی اگه اشتباه باشه حتی اگه همه چیز اونطور که باید خوب پیش نره یا کسی نخوندشون مهم نیست اصلا مهم نیست همین که بفهمم حداقل تلاشم و کردم و از شر صداهای درونم،هرچند کم راحت شدم یا فراموششون کردم یا هرچیز دیگه ای برام کافیه ... برای خودم
#آریا لبخند کجی زدمو سیگارمو کنج لبم گذاشتم من خودمو با هر چیزی که مال خودمه دوست دارم صدای گوشیم بلند شد هیچ وقت عادت نداشتم تا کسی چیزی ازم نخواسته و بابتش خواهش نکرده. , بهش بدم لبخند کجی زدمو به اسمی که حالا رو گوشیم افتاده خیره شدم حالا وقتش بود تا همه چیو عملی کنم . .#خمار_چشاتم . اگه پارت اول نبود لف بده @hungmyeye
عنوان رمان:سایه خلاصه رمان:خلاصه: داستان دختری شاد و خوشحال و خندون رو روایت میکنه که توی یه خانواده شاد و خوشحال زندگی میکنه تا اینکه یه غم بزرگی به سراغشون میاد و باعث جدایی دختر داستان از خانوادش میشه و...
من عادت ندارم برای رمانم خلاصه بنویسم بهتون پیشنهاد میکنم خودتون بخونین از خوندنش پشیمون نمیشین #طنز#عاشقانه#فانتزی