کلاشینکف
ارامش دختری که با وارد شدن به محله حدید، با پسری به نام اتاش که تو کشتی کج نظیر نداره آشنا میشه. همه به خاطر لکنت زبون آرامش مسخره اش میکنن اما وقتی اونو کنار اتاش میبینن نمیتونن حتی نگاه چپ بهش بندازن!
ارامش دختری که با وارد شدن به محله حدید، با پسری به نام اتاش که تو کشتی کج نظیر نداره آشنا میشه. همه به خاطر لکنت زبون آرامش مسخره اش میکنن اما وقتی اونو کنار اتاش میبینن نمیتونن حتی نگاه چپ بهش بندازن!
ساکورا در سازمان جاسوسی میاشا کار می کند، سازمان آنها همیشه با سازمان جاسوسی هیچاکو دشمن بوده. ساکورا وقتی کوچک تر بوده پدر و مادرش در جنگ با هیچاکو به قتل رسیده اند. ساکورا در کنار وظایف جاسوسی خود به دنبال قاتل پدر و مادرش نیز می گردد، اما در این بین با حقیقت عجیبی رو به رو می شود...
شرح عشق _ موضوع این رمان راجب چهارتا دختر 16 ساله که باهم عاشق چندتا پسر میشن و همشون ضربه ی عشقی میخورن اما قزیه فرق میکنه و اونا تصمیم میگیرند........
پیشنهاد:افرادی که ناراحتی قلبی دارند از خاندن رمان بعد از 5 قسمت اول خودداری فرمایند دختری که به امید خیر به روستا میرود و با کسی رو به رو میشدود که داستان را شروع میکند و اتفاقاتی خطرناک پیش به رو میگذارد قسمتی از رمان: با عصبانیت گفتم دلیل اعتماد من به تو چیه؟ اخم کردو گفت دیگه بسه ناراحتی شرتو کم کنو برو نخاستم اصلا
خیریه زنان و کودکان بی پناه داریم تو دفتر کارم نشسته بودم و داشتم حساب رسی می کردم کارها رو دیدم صدای داد و فریاد تو سالن میاد انگار اتفاقی افتاده بود سریع دویدم سمت در و باز کردم ببینم چه اتفاقی افتاده دیدم یه زن داره گریه می کنه و داد فریاد می کنه میگه:کمکم کنید ،کمکم کنید همکارام رفتند به آرامش دعوتش کردند و بردند تو یه اتاق تا ببینند مشکلش چیه؟؟ با دیدنش حس عجیبی تو دلم ایجاد شد احساس می کردم یه عمر می شناسمش همین حس باعث شد برم به خدمتکار بگم: یه دست چلوکباب کوبیده با همه مخلفات بگیر و بیار و با احترام جلوی خانم محترم بزار همکارا بعد یه مدت اومدند و مشکل اشو پرسیدم گفتند:مثل اینکه شوهرش به رحمت خدا رفته و صاحب خونه اشون وسایل اشو از خونه ریخته بیرون..... اونم اومده اینجا به ما پناه آورده و می خواد کمکش کنیم.. دل و قلبم مثل همیشه بیشتر شوره زد نسبت به اون زن نمی دونم چرا؟؟؟ مگه اون کی بود که قلبم آنقدر نسبت بهش نگران بود خودم رفتم داخل و گفتم در رو ببندند تا خودم باهاش حرف بزنم تا مشکل اشو از زبون خودش بشنوم و بتونم کمکش کنم شروع کرد به حرف زدن و منم غرق نگاهش شدم و داشتم به این فکر می کردم که کجا دیدم اش که مثل خواهرم قلبم براش ناراحته مدتی فکر کردم و من غرق خیال و فکر شناختن او بودم و او مشغول صحبت در مورد مشکلش..... بالاخره شناختم اش ولی باور نمی کردم..... اونی که دیدم زیبا و جسور بود و الان حالش اینطوری هست.. اشک هام یواشکی از کنار چشمام پایین می اومد و روی شیشه میز تلق تلق می خوردند.... یهو دیدم با تعجب به من نگاه می کنه و میگه:آقا مشکلی پیش اومده؟؟ با ...
توضیح نمیدم چون تا نخونین نمیفهمین . بزودی اپلود میشه . و بعد اون قرار فصل دوم رو به اسم عاشقان نامرئی در اختیارتون بزارم .
مفهوم دلتنگی را تنها کسانی درک میکنن که رنج دلتنگی را کشیده باشند این رمان را برای کسی مینویسم که سالیانه سال است پنهانی عاشقش هستم و هنوز بعد سالها کسی را جایگزینش نکردم امیدوارم از خواندن این رمان خوشنود شوین♡
سه تا پسر به نام های عماد،پدرام،بهنام که باهم زندگی می کنند و خرج خودشون رو به سختی در میارن روزی مجبور میشن از خونه ای که اجاره کرده بودند برن و به یه روستایی که برای عماد به ارث مانده بود بروند روستا چهار پنج خونه بیشتر نبود و برای مدتی که اوضاع شون خوبتر بشه بد نبود ولی بعدها اتفاقاتی برایشان افتاد که هرروز آرزوی مرگ میکردند
داستان ما درمورد دختریه به اسم اسما دختری مغرور و صد البته شیطون که بلده کی چجوری باید رفتارکنه
سعلام و درود یک یکتاننننن میخوام واستون یه داستان شبیه داستانای کارتونای پرنسسی تریف کنم منهتا این پرنسس شبی همه چی هست الا پرنسس او همچون شتری پاسبان در جنگل های مخوف درگیر طلسمی مخوف میشود ک... اروشا:چه وعضشه نمیخواد اصن معرفی کنی راز بقا نیستا زندگیمه خیر سرم خیلی خب بیاین جدی باشیم داستان برمیگرده به خیلی سال پیش همون موقع ها که شاه و رعیتا بودن تو این هیری بیری گیر سه پیچ داده بودن که الا بلا شاهدخت باید شوهر کنه شاهدختم چون سادیسم داره همرو یجوری میپیچوند تا اینکه یه روز یچیزی باعث میشه زندگیش کن فیکون بشه .....
سلام اسم من پارک یون سون هستش دانشجو ام رشته پزشکی من عاشق جونگ هه این شدم اون خیلی جذاب، خوشتیپ، گرم، مهربون و باهوشه با من همراه باشید