مامور مخفی چشم مشکی من
درمورد یک دختره که مامور مخفیه برایه نجات جون دختران دزیده شده یک ماموریت قبول میکنه که بره دبی جلو قاچاق دختر دزدی بگیره ولی تو این فاصله رئیس گروه قاچاق دختران عاشق دختره میشه سعی میکنه به نکاح خودش درش بیاره که .........
درمورد یک دختره که مامور مخفیه برایه نجات جون دختران دزیده شده یک ماموریت قبول میکنه که بره دبی جلو قاچاق دختر دزدی بگیره ولی تو این فاصله رئیس گروه قاچاق دختران عاشق دختره میشه سعی میکنه به نکاح خودش درش بیاره که .........
داستان در مورد یک خانوده معمولی است که زندگی ساده ای هم دارند ولی یک روز اتفاقی برای آنها میافتد که زندگی آنها را تغییر میدهد....
کارل پسری کنجکاو هست که به همراه دوستان خود تصمیم میگیرد برای تعطیلات به یک جنگل بروند و در ان جنگل اتفاقات زیادی برای آنها رخ میدهد.
اتفاقاتی که برای بریتچ افتاده... تراژدی ترین و درام ترین اتفاقاتی است که میشه آن را تجربه کرد... یک درام وحشتناک...
قرار که جیوا و ارتین خان برن یه جایی که کاملن تعجب آوره باعث میشه اشک همه در بیاد یه اتفاق خوب برای آرتین و یه کمکی که جیوا کرد
خلاصه: داستان درباره ی دختری هست به نام جیوا که در 15 سالگی پدر و مادرش به قتل رسیدند،و ریشه ی انتقام در دلش رشد کرد ولی!آخر بازی،شک بدی میخوره
«با قدرت میشه پول رو بدست آورد و با پول قدرت رو و با قدرت و پول شکست ناپذیری رو». ریچارد هتچ:
چیزی را از تو گرفته اند ولی نمیتوانی آن را پس بگیری... غرورت را شکسته اند، اما نمیتوانی عقده ات را خالی کنی... آبرویت را برده اند، ولی آب ریخته شده را نمیتوانی جمع کنی... زندگی ات را نابود کرده اند، اما نمیدانی چکار کنی... افرادی مثل آن ها هنوز هم در خیابان ها قدم میزنند بدون اینکه خطری تهدیدشان کند... افرادی قلدر که زندگی ها را خراب کرده ولی با خیال راحت زندگی خودشان را میکنند... چه کار میکنی؟... خودکشی؟... احمقانه است! وقتی میتوانی کسی را بکشی، آنوقت میخواهی خودت را خلاص کنی؟... اگر به نجوای ابلیس گوش فرا دهی، تنها یک کلمه میشنوی..."انتقام" اما به راستی لذتی که در بخشش هست، در انتقام نیست؟ پ.ن: خواهشمندم دوستان زیر شانزده سال داستان را مطالعه نکنن، چون ممکنه روتون اثر منفی بزاره،ممنون.
یه شهر... یه تفنگ... ترکیبش...خیلی ترسناکه. میدونی؟ دردناکه ببینی یه شهر که خیلی خوبه، با یه عنصر وحشتناک مثل تفنگی که هیچوقت خالی نشه، ترکیب بشه... بریتچ بخاطر اون اینطوری شد... یه درام وحشتناک...
روز ۷ژانویه۱۹۷۹،الکساندر ۲۳ ساله گفتگویی را با روانکاوی ۷۵ ساله بنام پتروف،این گونه آغاز میکند...