گرگ مغرور روباه لجباز
نفس راد ملقب به روباه ، که صاحب باند قاچاق در ایران است. کسی تاحالا چهره واقعیش را ندیده ، او تصمیم میگیرد بالاخره خودش را نشان دهد! و..... بقیه شو نمیگم رمان لو میره :)
نفس راد ملقب به روباه ، که صاحب باند قاچاق در ایران است. کسی تاحالا چهره واقعیش را ندیده ، او تصمیم میگیرد بالاخره خودش را نشان دهد! و..... بقیه شو نمیگم رمان لو میره :)
داستان درباره زندگی پسری بی نام و نشون که به عنوان یه آدم کش بزرگ شده ، ولی بعد از شکست در یکی از ماموریتاش تصمیم میگیره مسیر جدیدی رو آغاز کنه و در طول این مسیر حوادث و خیانت های زیادی رو میبینه. آیا میتونه از همه ی اون ها به سلامت عبور کنه ؟ و یا تسلیم سرنوشت تلخش میشه؟
دوستان این متن اولیس و هنوز ویرایش نشده ، امیدوارم با نظراتتون من رو راهنمایی کنید
هرقدمی که تو خونهی من راه میرفت،هر قاشق غذایی که توی اون دهن کثیفش فرو میکرد؛حالمو خرابتر میکرد. نمیتونستم تحمل کنم که یه کافر داره با من و زن و بچهام تو یه خونه زندگی میکنه. تا این که یه شب با حقیقتی مواجه شدم...
طهران خآموش داستانه سریالی دنباله دار با موضوع خاصی و جذاب خلاصه فصل اول: من و همسرم برا گذراندن اوقات خودمون سفری به طهران رفتیم و در هتلی خارح از شهر موندیم ولی این هتل فرق داره این رو من زمانی متوجه شدم که شب با صدای جیغ دختری بلند شدم تا اینکه....
شهر ساحلی مروارید شهری برای شادی و بهترین مقصد عشق و حال اما چرا افردای در حال ناپدید شدن هستند؟...آیا کسی میتواند جلوی اتفاقات را بگیرد؟ پس بخونش!
داستان چهار جوان فرانسوی است که تصمیم گرفتند وارد یک گروه مافیایی بشن اما اتفاقات بدی برایشان رخ میدهد... / به زودی ...
سلام. ایلا هستم و 14 سالمه....... این داستان تلخ زندگی منه...... همیشه به هرکی میخندم و باهاش مهربونم ازم فرار میکنه و میره. تنها حامی های واقعی من پدر و مادرم بودن که مردن. اما با این همه سختی سعی میکنم بخندم. درسته تلخه،ولی منو قوی نشون میده درحالی که خیلی ضعیفم.... و این خوشحالم میکنه و هنوز میدونم اخرش منم یه شادی واقعی رو تجربه میکنم. همه چی بعد از پیدا کردن اون "نامه" بود... یه نامه عجیب تهدید آمیز... عجیب ترش این بود که برای پدرم نوشته شده بود!!!!!!! پدرم در تمام عمرش بهترین مامور پلیس شهر بود و ازش کلی تقدیر شده بود اما چطور.....؟! آیا آخرش به "شادی" میرسم؟؟؟؟؟!!!!
از ان ماجرا پنج سال میگزره اما باز به اون تاریخ که میرسیم انگار قطره های خونی که توی وان حموم و دیوارا ریخته بود تر میشن کلاغا قصه رو سرتا سر شهر بازگو میکنند درختان سر به فلک زده جنگل روتوایل شاخ و برگ هایشان را به نشانه عذا تکان میدهند و کل شهر به خاطر اون اتفاق سهمگین سیاهپوش میشوند .
آیسانی که خود را از پوششی شاد و خوشحال پوشانده اما او در دلش غوغا و ناراحتی هست آیسان مستقل و تنها با ارث و میراث پدرش زندگی می کنه کل فکرش مشغول به انتقامی که میخواد بگیره هست بعد از اتمام دانشگاهش دنبال کار میگرده در شرکت پسر آقا رستگار استخدام میشه برای او اتفاق ها تلخ و ناخوشایند پیش میاد ......ـ
رایلا دختر کوچولو خانواده بود اسم مادرش سارا واسم پدرش جاک بود یک روز که مادر و پدر رایلا برای خرید بیرون میرن و رایلا پیش پرستار خونه تنها میمونه پرستار برای یک لحظه کودک رو تنها میزاره وقتی برمیگرده دیگه خبری از رایلا نیست........
درمورد یک دختره که مامور مخفیه برایه نجات جون دختران دزیده شده یک ماموریت قبول میکنه که بره دبی جلو قاچاق دختر دزدی بگیره ولی تو این فاصله رئیس گروه قاچاق دختران عاشق دختره میشه سعی میکنه به نکاح خودش درش بیاره که .........
داستان در مورد یک خانوده معمولی است که زندگی ساده ای هم دارند ولی یک روز اتفاقی برای آنها میافتد که زندگی آنها را تغییر میدهد....