مردی با کروات قرمز : گاو کروات پوش...

نویسنده: mohamadmahdi_mousavi

مرد کلاهش را هم همراه تمام گاو های دیگر به چاه انداخت.
مرد با قدم هایی که انگار سنگین ترین قدم های عمرش بودند از چاه فاصله میگرفت  هرچه از چاه دور میشد دلش بیشتر میگرفت اشک هایش بیشتر میریخت و قدم هایش کند تر میشد. نمی توانست از چاه فاصله بگیرد  اینبار انگار چیزی درون چاه بود که مرد را به سمت خود میکشید .
مرد مجدد مسیرش را عوض کرد و  به سمت چاه برگشت در چاه که  چوبی و قدیمی بود را ارام باز کرد و نگاهی به داخلش کرد اخرین جنازه ای که داخل ان انداخته بود سرش از داخل گونی بیرون امده بود و با چشمانی خندان به او نگاه میکرد مرد هرچه بیشتر به جنازه نگاه میکرد بیشتر سرخ میشد و بیشتر دست هایش میلرزید   دستهای لرزانش را ارام به سمت لبهایش برد و لب هایش را محکم فشار میداد  ناله های ارامی از دهانش بیرون می امد که خودش هم مفهوم ان را  نمی دانست .
مرد در چاه را بست با دست های لرزان از گاوداری خارج شد اما اینبار نه از روی دیوار  هوا کمی گرفته بود باد ملایمی هم می وزید   دستان میرد چنان یخ کرده بود که انگار جنازه ای متحرک بود . تمام مردم در خانه هایشان بودند و هیچ صدایی نمی امد  مرد بعد از ساعت ها قدم زدن حالا نمیدانست خانه اش کجاست و باید به کجا برود . او خانه اش را فقط از روی گاوی میشناخت که خودش از بچگی بزرگ کرده بود  و حالا که او را کشته بود دیگر نمیدانست اصلا خانه ای هم داشته یا نه . احتمالا اخرین جنازه ی ان گاوداری همان جنازه ی گاو دوست داشتنی مرد یا مرد کروات پوش باشد .
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.