مردی با کروات قرمز : بازگشت...

نویسنده: mohamadmahdi_mousavi

مرد کروات پوش اینبار شاید در کمتر از پنج دقیقه سومین کروات از سمت چپ کمدش را  انتخاب کرد و از خانه بیرون رفت .
فضای بیرون انگار تکراری بود اما او  از همان فضای تکراری هم لذت میبرد دور وبرش را نگاه کرد گاوی که از بچگی بزرگ کرده بود سرش را تا گردن  درون ظرف غذا خوری اش کرده بود  صدای گنجشک ها هم طوری ملایم و دلچسب بود که انگار داشتند خبر خوبی را جار میزدند مرد کروات پوش ظاهری شلخته داشت نیمی از پیراهن سفیدش از شلوارش بیرون زده بود و کفش هایش را هم بالا نکشیده بود  او اینبار اصلا به ظاهرش توجه نداشت و فقط میخواست به ملاقات مرد کروات پوش درون گاوداری برود.
مرد کروات پوش اغلب پیاده به گاوداری اش می رسید و اینبار  هم همین کار را کرد .  باد ملایمی می وزید و موهای مرد را اشفته تر می کرد  هر چند اسمان ان روز کاملا ابی بود و خورشید هم مستقیم روی جنگل می تابید اما  انگار سوز ملایمی هم در هوا بود که احساس سرزنده بودن را به مرد کروات پوش میداد .
مرد کروات پوش همینطور که در دشت بی انتهای جنگل به سمت گاوداری اش قدم میزد مردمی را میدید که درحیاط خانه خود مشغول دوشیدن شیر گاو خود هستند  با اینکه او کمی اهسته تر از همیشه راه میرفت اما به سرعت از کنار همه خانه ها رد شد  تمام مردم جنگل مشغول دوشیدن گاو خود بودن مرد کروات پوش در همان فضای عجیبی که احتمالا دشت بود به راه خود ادامه.  تعجب مرد کروات پوش از این بود که تا به حال فکر میکرد تمام لبنیات جنگل را او تامین میکند  قدم هایش کمی تند تر شده بود و   بدون توجه به این که قرار بود تا دقایقی دیگر با خودش درون گاوداری ملاقات کند  خمیازه ای کشید و لنگ لنگان  در این دشت بزرگ  به مسیری رفت که احتمالا گاوداری مرد کروات پوش بود
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.