مردی با کروات قرمز : ملاقات با مرد کروات پوش1...
5
12
3
10
داخل گاوداری پرید او در طول راه اینقدر به هویت خود فکر کرده بود که شاید حالا اصلا خودش را نمیشناخت . مرد تنها چیزی که از خود میدانست این بود که احتمالا تمام هویت او کروات قرمزی است که بر گردن دارد .
کرواتش را محکم گرفته بود و ارام راه میرفت هوا داشت رو به تاریکی میرفت و اسمان آبی جای خودش را به اسمانی سیاه وتاریک میداد.
مرد بی اختیار به سمت انبار حرکت میکرد انگار کسی در درونش داشت اورا کنترل میکرد و مستقیم به سمت انباری میبرد .
وقتی به در انباری رسید متوجه قفل بودن در شد دستش را درون جیب گرم و نرمش برد و کلیدی را بیرون اورد دقیق یادش نمی امد اما احتمالا این کلید کلید در انباری نبود. مرد کروات پوش همیشه دوست داشت همه چیز را امتحان کند و شاید به همین خاطر هم بود که به دیدار خودش در گاوداری خودش امده بود .
به طرز عجیبی در انباری با همان کلید که احتمالا اشتباه بود باز شد و حالا مرد کروات پوش وارد انبارش شده بود . قدم های ارامش هرچند سرو صدایی ایجاد نمیکرد اما سکوت انبار را می شکست . با هر قدم که بر میداشت موهای تنش بیشتر سیخ میشد و دماغش بیشتر سرخ میشد
لامپ های انبار به این دلیل که با گاز کار میکردند روشن شدنشان کمی طول میکشد و مرد کروات پوش هر قدمی که به جلو برمیداشت یک لامپ بالای سرش روشن میشد .
مرد کروات پوش باز هم کرواتش را محکم کرد اینبار محکم تر از همیشه
قدم بعدی را که برداشت متوجه چهره مردی رو به رویش شد مردی که به ظاهر اشنا می امد اما تا به حال او را ندیده بود سطلی از روی زمین برداشت و ان را محکم به سر مرد کوبید دستانش یخ کرده بود و میلرزید مرد کروات پوش چند ثانیه پس از قتل از شدت ترس تنها هویت خود که کرواتش بود را کند کلاه قرمز مقتول را برداشت و به سمت در پشتی انبار گریخت...