مردی با کروات قرمز : مردی با کروات قرمز...

نویسنده: mohamadmahdi_mousavi

مردی با کروات قرمز وارد خانه شد . خانه ای چوبی در دل یک جنگل در کشوری دور افتاده. اهالی ان جنگل روی هم شاید به 
بیست نفر هم نمی رسید. یکی از دلایلش شاید  این بود که جای خیلی پرتی بود و تقریبا هیچ کس به جز اهالی خود جنگل از ان خبر نداشتند.اما در عوض منظره ی بکری داشت که تماما سبزه زار بود و خورشید همیشه بی نقص ترین روی خودش را انجا میتاباند ابر ها هم همیشه سفید بودند کاملا سفید درست مثل نقاشی ها   .مرد کراوات پوش ارام وارد خانه شد همیشه وقتی میخواست در را ببندد ارام این کار را میکرد  چون چارچوب بالای در  خراب بود و باعث میشد تکه های چوب روی سرش بریزد  اما اینبار ارام تر از همیشه این کار را کرد چون میترسید دوستانش از خواب بیدار شوند  . درست است خانه ی کوچکی داشت اما او به اتفاق ده تن از دوستانش انجا زندگی میکرد البته درامد بدی هم  نداشت چندین سال پیش به کمک عمویش یک گاوداری بزرگ زده  بود که الان نزدیک به 20 گاو انجا زندگی میکردند و تقریبا تمام محصولات لبنی کل جنگل را او تامین میکرد . کروات قرمزش را در اورد و در کنار  9 دوست دیگرش گذاشت . خیلی وقت نداشت با کروات هایش صحبت کند چون یک قرار مهم در گاوداری داشت و باید سریعا به انجا می رفت .پس از اینکه ناهارش را تمام کرد دوباره  به سمت کمد کروات هایش رفت.  ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود و مرد کروات پوش تنها چند ساعت برای انتخاب کرواتش زمان داشت و طبق قرار او باید ساعت 5 در گاوداری اش میبود. غریب به دو  ساعت بعد وقتی که تمام کروات های قرمز رنگش را که باهم مو نمیزدند صد بار بالا و پایین کرده بود و همه ی انها را یکبار پوشیده بود بالاخره  پنجمین کراوات را برداشت و بعد از بستن ان به لباسش با صدای ارام و دوستانه به کروات هایش چیزی گفت بعد در کمد را بست و به بیرون رفت. هنوز پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود که یک خروس نامه رسان یکی از تکه های چوبی خانه را کند و وارد خانه شد .مرد کرواتش را مرتب کرد و زیر لب غر غر کرد خیلی ادم عصبی نبود احتمالا عصبانیت این لحظه اش بیشتر به این خاطر بود که تازه سقف خانه اش را درست کرده بود . خروس نامه رسان نامه را روی میز گذاشت و فورا  آنجا را ترک کرد. 
مرد کروات پوش نامه را باز کرد و زیر لب خواند کلیات نامه که با لحن بسیار تندی هم نوشته شده بود خبر از این میداد که اتفاقی عجیبب در گاوداری افتاده و  باید هرچه سریعتر خود را به انجا برساند  به خط های پایانی نامه که رسید نامه به ارامی اتش گرفت و تبدیل به خاکستر شد  مرد کروات پوش مجدد کرواتش را مرتب کرد.  
  به سمت در به راه افتاده بود اما بعد از اولین حرکتی که برای باز کردن در انجام داد متوجه لکه ی کوچکی روی کرواتش  شد  کروات قرمز لک دارش را با سرعت از خودش کند و بعد با سرعت غیر قابل باوری به سمت کمدش رفت لحظه ای پس از این که  وارد اتاق شد  هوای افتابی و اسمان کاملا ابی  جای خودش را به هوای سرد و ابر های تیره داد. همه چیز عجیب بود و باز بودن در کمد ماجرا را عجیب تر هم میکرد. 
مرد کروات پوش با چشمانی گرد شده به داخل کمد نگاه کرد کروات هایش را بیرون اورد تا تک تک انها را بررسی کند و بشمارد.
مدت زمان زیادی از وقتی که مرد با کروات هایش در اتاق تنها بود میگذرد شاید یک ساعت یا یک روز  یا شاید هم یک هفته . در این مدت او بیش از هزار بار تعداد کروات هایش را شمرده بود و انها را  سر تا پا برسی کرده بود  و بعد از بار هزارم شمارشش مطمعن شده بود که همه ی کروات هایش سر جایش است . مرد کروات پوش بدون دانستن زمان و بدون نیاز داشتن به دانستن ان پنجمین کرواتش را پوشید و خانه اش  را به مقصدی که یک ساعت یا یک هفته پیش قرار بود به انجا برود ترک کرد.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.