همان پروانه‌ی توی ظرف مربا...

همان پروانه‌ی توی ظرف مربا...

NegarMojiri نویسنده : NegarMojiri در حال تایپ

داستان های مشابه

دلت میخواد خواهر بزرگ ترت را منفجر کنی؟ برادرت را چطور؟ دوست ...

چرا مقصدمان را گم میکنیم؛ گاهی وقت‌ها

چشم‌هایش تار می‌دیدند. فکش بی اختیار روی هم می‌خورد و صدای ...

(نظرتون راجع به قسمت «تقصیر باران نیست» برام خیلی مهمه، ممنون می‌شم برام بنویسین.) می‌گن زندگی ما اوتیستیک‌ها، شبیه به زندگی پروانه‌ایه، که توی شیشه مربا گیر افتاده باشه. دلش می‌خواد جلو بره و با بقیه پروانه‌ها پرواز کنه. باهاشون ارتباط بگیره، بازی کنه، توانایی‌ها و زیبایی خودش رو بهشون نشون بده... اما... نمی‌تونه. چون شیشه‌ی مربا جلوش رو می‌گیره. دوست داریم با بقیه ارتباط بگیریم؛ اکثرا توانایی‌هایی داریم که دوست داریم ازشون بهره ببریم و مثل همه‌ی آدم‌ها، دوست داریم از زندگی اجتماعی لذت ببریم. اما خب... اوتیسم، شیشه مربای ماست که ما رو توی خودش زندونی کرده. به عنوان یک دختر با اوتیسم خفیف یا همون سندروم آسپرگر، دوست دارم که برخی خاطراتم رو اینجا آپلود کنم. اگه سوالی درباره اوتیسم داشتین داخل کامنت‌ها بپرسین، با کمال میل جواب می‌دم.
ژانرها: دلنوشته / واقع‌گرایی
تعداد فصل ها: 10 قسمت
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.