سردرگم
این بار مریم سردرگم تر از همیشه است.
اینکه حرف هایت را در خودت ریختی چه حسی دارد ؟ من هم مانند تو هستم :) ....... میشه نظر بدی ؟
برات پیش اومده که به مکانی بری و فکر کنی که انگار قبلا اونجا بودی ؟
میگن آدما توی خاطراتی که باهامون میسازن ذخیره میشن. ولی تو انگار توی تمام بو های خنک، تمام رنگ های شاد و شیرین، توی تمام طعم های ترش و ملس زندگیم ذخیره شدی. «امان از دست تو...»
همه در طول زندگی,خیال بافی را تجربه کرده اند.اما دوست خیالی چطور؟! دوست خیالی در ذهن کودکان وجود دارد! که توسط الهام بخش کنترل می شود! مانند یک عروسک خیمه شب بازی,در دستان الهام بخش به این سو و آن سو می رود! "دوست خیالی در کودکان میتواند یک مسئله عادی باشد.اما اگر یک مادر دوست خیالی اش دخترش باشد چه؟!"
در این دنیا اغلب دنبال آدمهایی هستیم که عین خودمان یا دلخواهمان باشند... اما آیا میشود؟
#خلاصه داستان درباره دختری به اسم دریا هست و به یه شهر دیگه اساس کشی میکنه و اتفاقات زیادیه که قراره برایه دختر مون بی افته..
جلد اول از ماجرای پسری به اسم جیکوب که نمیدونه تو چه مقامیه و چه سرنوشتی در انتظارشه
فرشته و انسان عاشق به خودکشی داستانی است درباره ی زندگی انسان ها درسال ۳۳۲۱ ........ پسری به اسم آنوس که جادوگری قدرتمند است شوخ طبع اما عاشق به خودکشی است . آنوس به طور اتفاقی با دختر دبیرستانی به اسم اِرینا اشنا می شود و طی یک عملیات کاری برای مدتی با هم همسفر می شوند..... ارینا تاثیر به سزایی در زندگی انوس میگذارد و ان دو راز ها و اسرار جادویی ممنوعه ی زیادی را باهم کشف میکنند......
در اینجا دختر شر و شیطونی داریم ک تازه کنکور داده و داره میره دانشگاه و کلییی خوشحاله ک رشته ی مورد علاقش قبول شده خب خب خب بقیش رو خودتون بخونید ......ღ
داستان های ترسناک یکی از عوامل بی خوابی داستان ترسناک است در این بخش میخایم 10داستان ترسناک کوتاه رابرای تان تعریف کنم 1. ساعت ۳بود در همین موقع بود که یک پیرزن ناخن های بلندش را در بدنم فرو کرد همین موقع از خواب بیدار شدم تا حدی خیالم راحت شد تا اینکه نگاهم به ساعت رو میزی افتاد ساعت ۳ را نشان میداد در همین موقع بود که در کمد دیواری با یه صدای آروم باز شد. ۲.بچه ام را بردم درون اتاقش که بخوابه وقتی به تخت رسیدیم بچه ام گفت زیر تخت نگاه کن هیولا نباشه برای اینکه خیالش را راحت کنم زیر تخت را نگاه کردم بچه ام را دیدم که به من گفت بابا یکی رو تختمه. ۳.من و پدرم در راه خانه بودیم که ماشین لیز خورد وبه دیوار خوردیم پدرم گفت وایسا تا برم شهر یکی رو بیارم تا کمکمون کنه گفتم باشه او رفت ۲ ساعت از رفتن او گذشت تا اینکه یه نفرو دیدم خوب که نگاه کردم وحشت کردم او یک مرد غریبه بود که در دست چپش یک تبر بود دو در جلو و عقب را قفل کردم در دست راستش یه چیزی بود خوب که نگاه کردم جیغی از ته دل کشیدم در دست راستش سر بریده شده پدرم بود دستش را درون جیبش برد و سوئیچ ماشینمون رو بیرون آورد. ۴. من همین الان از سر قبرش برگشتم ولی لامپ اتاقش روشن بود وحشت کردم و خاستم فرار کنم که در خونه بسته شد. ۵.خواب بودم که بیدار شدم در اتاق بچه ام صدای لالای میآمد فکر کردم زنمه وقتی میخاستم بلند بشم دستم به زنم خورد که کنارم خوابیده بود.