ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
ماشین پلیس 1 تمام شده

ماشین پلیس

۸ فروردین ۱۳۹۹

داستان کوتاه که خلاصه ندارد ... در حد چند جمله است اما ....

0 2 104
فراری 1 تمام شده

فراری

۲ فروردین ۱۳۹۹

نیمه های شب در جاده ای خارج از شهر در حالیکه باران شدیدی می بارد، مردی ژولیده و سراپا خیس با لباس های کهنه و چهره ای بی روح در کنار جاده ایستاده. او چه کسی است و مقصدش کجاست؟

4 8 1.2 K
در 1 در حال تایپ

در

۲۲ اسفند ۱۳۹۸

داستان ورود به دنیایی موازی و متفاوت از ان چه که میبینیم. داستان دختری که دری در حیاط پشتی خانه تازه خود پیدا میکند دریغ از این که بداند این در ، دریست رو به جهان ناشناخته ها

1 5 728
دقیقاً همان طور که دوست دارم 1 تمام شده

دقیقاً همان طور که دوست دارم

۲۲ اسفند ۱۳۹۸

جدایی در نگاه معصوم ترین موجود.

0 3 481
شب کوتاه یلدا 1 تمام شده

شب کوتاه یلدا

۲۱ اسفند ۱۳۹۸

این داستان حکایت پیرزنی است که در شب یلدا چشم انتظار آمدن فرزندانش است که در پایان...

1 5 1.3 K
پایانی برای همه چیز 1 تمام شده

پایانی برای همه چیز

۲۰ اسفند ۱۳۹۸

چیزهایی که دیروز و امروز و تمام سالهای بعد متوقف خواهند شد

1 4 155
آرامش 1 تمام شده

آرامش

۹ اسفند ۱۳۹۸

نور مهتاب با تلاش فراوان خود را از میان برف و بوران به داخل اتاق کشانده بود. او هم مثل من تنها بود. شب های تیره را برای «هیچ‌کس» روشن می‌کرد. همدم آدم‌های ناباب کوچه و خیابان بود. دور افتاده‌هایی مثل من.

3 6 375
موهای چتری 1 تمام شده

موهای چتری

۳۰ بهمن ۱۳۹۸

موقع خداحافظی از کنار در ، برگشتم گفتم بنظرتون چتری به موهام میاد؟خانم آرایشگر گفت موهاتون لَخته و صاف.آره؟گفتم خیلی.گفت میریزه روی پیشونیتون.اشکال نداره؟گفتم کوتاه کنید.نیاز داشتم به یه اثبات جسارت ، شجاعت ، تغییر یا هرچیزی که کمی حس خوب بده.سشوار که کشید لبخند رضایتی زدم.خداحافظی کردم.نپوشوندمشون.شال و کلاهِ کاپشنم رو کشیدم توی صورتم و برگشتم خونه.باد،برفهای روی پشت بوم هارو بلند میکرد و پخش میکرد. تنها نقطه صورتم که باد رو حس میکرد بینیم بود و کمی چشمهام.دستهامو توی جیب کاپشنم فشرده میکردم گرم بشن.چهرم تو آینه ی آرایشگاه رو تصور کردم.من نبودم انگار.یک دختر بیست و یک ساله با سَری پر از آرزو بود. یک نخ سفید مو هم نداشت.دوازده سال پیش.زمستان هشتاد و شش.با شور و هیجانِ کلاس زبان رفتن.با ناخن های سوهان کشیده و مرتب. با عطر ویکندزی که سردرد نداشت.با مانتوی سرمه ای با اندازه ی میدی و شلوار کتون کِرِم رنگ نود سانتی.تنها نقطه تاریک اون روزها جبر یک بود .دکتر شریفی که هیچ رحمی برای به دَه رسوندن نمره ها حتی نُه هم نداره. راستی ک چرا اون روزها موهامو چتری نزدم. دوازده سالِ بعد به کدام کارِ نکرده ام حسرت میخورم؟ رسیدم خونه.موهای سفیدم دیگه لای جوانی چتری هام قایم شدن.دختر چشمهاش برق زد.پسر لبخند ملیح زد.مرد گفت قشنگ.....

1 9 231
عشق و قدرت 0 در حال تایپ

عشق و قدرت

۳۰ بهمن ۱۳۹۸

بزرگترین ها از کوچک ترین ها شروع می شوند داستان ما هم در مورد یک اتفاق کوچک است اماسرانجام بزرگی خواهد داشت سرانجامی که نه خوب است نه بد هرکسی به چیزی که لایقتش را دارد می رسد. به قول شاعر در آن روز که بنیادی نهادند*به هرکس هرچه لایق بود دادند.

2 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.