راز رمزآلود
ریچ در دنیایی از نور می چرخید ، هر لحظه سرعت سقوطش بیشترو بیشتر می شد.سرش گیج می رفت و حسابی ترسیده بود. فریاد می زد و کمک می خواست ، اما صدایش حتی به گوش خودش هم نمی رسید. هر از گاهی الکس ، جو و یا لیزا را می دید که از جلویش رد می شدند . دستش را به طرفشان دراز می کرد ، اما نمی توانست آن ها را بگیرد.نمی دانست کجاهستند ولی این را خوب می دانست که دیگر در اتاق کارکنان نیستند . این سقوط کی تمام می شد ؟(متن برداشته شده از کتاب) خب خب عزیزان .این رمان فانتزی،ماجراجویی هست و در هر سنی قابل خواندن هست . من هر روز مقداری از رمان رو برای شما انتشار میکنم . این رمان 2 نویسنده دارد . من این کتاب را با همکاری برادرم ،ابوالفضل بهرامی ،نوشتم که او هم نویسنده ای باهوش و تخیلی است . امیدوارم لذت ببرید . نظرات خود را برای ما بنویسید تا توی چاپ از انها استفاده کنیم .