مغزهای فاسد، همچون باغهایی خشکیده و بیحاصل هستند که در آنها نه تنها نور حقیقت بلکه حتی بذرهای اندیشههای آزاد نیز نمیتوانند رشد کنند. آنها به دام غرایز بیپایان و تمایلات سطحی گرفتار شدهاند و از درک عمیقتر واقعیت و جوهرهٔ هستی عاجزند. همچون ابزارهایی زنگزده که دیگر نمیتوانند به درستی کار کنند، مغزهای فاسد در تکرار بیپایان افکار محدود و کاذب غوطهورند و از مشاهدهٔ حقیقتی که در ورای آنها نهفته است، عاجزند. در چنین مغزهایی، عقل نه تنها به فساد میگراید، بلکه دیگر حتی توانایی تمییز میان درست و نادرست، حقیقت و دروغ را از دست میدهد. فساد در مغز انسان نه تنها به معنای انحراف از درک منطقی و علمی، بلکه به معنای سقوط به درون دنیای فریبها، ابهامها و پیشداوریهایی است که در آن هر نوع تلاش برای رسیدن به معرفت و درک واقعی به بنبست میرسد.
این مغزها همچون آئینههای کثیف و مبهم هستند که نمیتوانند تصویر درست و واضحی از حقیقت منعکس کنند. به جای تابش نور خرد، آنها در سایههای تردید و تفکرات سطحی و محدود به سر میبرند و جهان را از دریچهای تاریک و دگرگونشده میبینند. مغزهای فاسد نه تنها بر پیکرهٔ فرد بلکه بر جامعه نیز اثرات منفی میگذارند، چرا که در جامعهای که بیشتر افراد دچار فساد فکری و اخلاقی شدهاند، هیچگاه نمیتوان به صلح و هماهنگی دست یافت.
در نهایت، مغزهای فاسد به بیماریهایی اجتماعی تبدیل میشوند که درمان آنها تنها از راه تصفیهٔ اندیشه و بازگشت به سرچشمههای خرد و آگاهی ممکن است.
نکته قابل توجه:- این داستان به صورت یک فیلمنامه است پس فرض کنین دارین سریال نگاه می کنین با تشکر.