ضربان شب
آرین همیشه فکر میکرد زندگیاش ساده و معمولیه. مدرسه، خونه، تنهایی... هیچ چیز عجیب و غریبی نبود. تا شب برق رفت و همه چیز تغییر کرد. صدایی از طبقهٔ چهارم شنید که هیچکس آنجا زندگی نمیکند. صدایی که انگار در را میزند، اما کسی پشت در نیست. نامههایی که تو را به سالهایی میبرد که هرگز نباید به یاد بیاوری. نوارهایی که صدای تو را با لحنی دیگر بازمیخوانند. آرین حالا تنها نیست. او در جستجوی چیزی است که شاید هرگز نباید پیدا میکرد. آیا میشود با حقیقت روبهرو شد، وقتی خود حقیقت پشت در است؟ و چه اتفاقی میافتد وقتی متوجه میشوی آنچه درباره خودت میدانی، دروغی بزرگ بوده؟