هههه
جعططجلخّآّمّکّّومبیآیحآنق
جنگ بر کمین امپراتوری است و کسی ، از همه جا بیخبر ناجی امپراتوری
قتل هایی در حال وقوع است اما این بار با این تفاوت که این قاتل ها راهنما دارند ، کسی برایشان نوشته است که چطور بکشند ، کسی برایشان چگونه قاتل شدن را نوشته است و حالا کسی باید جلوی این قاتل های سازمان دهی شده را بگیرد که خودش قوانین را نوشته است .
خلاصه داستان ؛ درباره ی گروه ستاره ها هست و از طرفی دختری مهربان به اسم نفس که رویا ها و آرزوهای محال زیادی دارد اما... روبرو شدن دختر داستان با گروه ستاره ها اتفاقهای پر از احساس رو میسازد که خواندنش خالی از لطف نیست
اینجا میخوام از بچگیم و داستانایی که داشتم بگم وبیشتر از نوجونیم که الان توشم خلاصه از عشق ناکامم تا دوستام و از کودکیم تا زنده موندم و شماره دادن های دوران نوجونیو خلاصه بریم سراغ داستان ولی بعضی اسم ها رو عوض میکنم چون شاید اون فرد دلش نخواد بدونن کیه....
مردی از تبار جادوگران تنها تر از ماه در آسمان غبار آلود دختری از سازمانی مخوف با گذشته ایی پنهان آیا آینده ایی وجود دارد ؟ یا فقط وهم و خیال از ترس است ؟ نمیدانم شاید کمی از هردو
داستان دختری به اسم گلاسا که یکی از دوستای قدیمیشو به اسم مهرسا پیدا میکنه. مهرسا توی یه خانواده پر جمعیت زندگی میکنه و سه تا برادر داره .بعد از اینکه گلاسا رو پیدا میکنه اتفاقات نسبتا هیجان انگیزی اتفاق میفته....
چطور میشه وقتی جسد پر از خون کسی که جونتو نجات داد رو نزدیک به خودت ببینی و بتونی از تو چشماش همه چیز و بفهمی
برای اینکه انقدر باورت کردم… برای اینکه تورو وارد زندگیم کردم.. برای اینکه بیشتر از خودم دوستت داشتم برای آنکه اجازه دادم انقدر بهم نزدیک شی که زخمیم کنی! از خودم عصبانیم! نمیدونم میتونم خودمو ببخشم یا نه؟!
یه داستان دلی برای خالی کردن خلاقیتمون روی کاغذ امیدواریم که خوشتون بیاد آها راستی به علایم نگارشی زیاد دقت نکنین ویرایش حرفه ای سخته از طرف گربه خسته و ace
میزو_کاترینا دختری16ساله هست اون ادم گوشه گیری هست و معمولا با همه سرد رفتار میکنه یروز که داره از مدرسه به خونه برمیگرده متوجه صدایی میشه و...