تست
تست تست تست
دختری که از زندگیش راضی نیست و قدر چیزایی که داره رو نمیدونه که یهو با یه دستگاهی روبرو میشه...
میدانی؟ فرشته هایی که من دیده ام همه خوب نیستند! شیاطینی که دیده ام همه گناهکار نیستند. انسانهای دروغ گو زیادند و به دلیل خوشی خود همه چیز را پنهان میکنند!اما همه ی انسانها هم بد نیستند! من نه فرشته هستم نه شیطان و نه انسان! من موجودی در عمق صفحه ی سفیدی هستم که تو آن را طراحی مینامی! من اثر یک هنرمند هستم! شاید زنده بودن طراحی ها شگفت انگیز به نظر بیاید! ولی دوست من اوعضاع اینجا درون این سفیدی و سیاهی ها چندان خوب نیست! من موجود شگفت انگیزی هستم که از چند خط تشکیل شده و حال دارد برای زنده ماندن بال بال میزند! من از پاک کن هایی که باعث مرگم میشوند فرار میکنم و همیشه در حال پنهان شدن از خطرات هستم! من نامی ندارم و نام خالق خود را هم نمیدانم!حتی نمیدانم برای چه زنده هستم! من یک طراحی هستم. به زندگی من خوش اومدی انسان!
داستان درباره زندگی پسری بی نام و نشون که به عنوان یه آدم کش بزرگ شده ، ولی بعد از شکست در یکی از ماموریتاش تصمیم میگیره مسیر جدیدی رو آغاز کنه و در طول این مسیر حوادث و خیانت های زیادی رو میبینه. آیا میتونه از همه ی اون ها به سلامت عبور کنه ؟ و یا تسلیم سرنوشت تلخش میشه؟
هیولاها موجودات عجیبی هستند! غیر قابل اعتماد و همچنین غیر قابل پیشبینی! موجوداتی که نمیدانی قصد کمک به تو را دارند یا نابود کردنت! ابیگیل میتواند به یکی از این موجودات نفرت انگیز اعتماد کند؟ در حال حاضر اعتماد کردن میتواند عواقب وحشتناکی داشته باشد! ولی او چگونه میتواند تنها درون این عمارت پر از هیولا دنبال سرنخ معما های داخل سر کوچکش بگردد؟ اعتماد به یکی از آن موجودات میتواند موجب چه اتفاقاتی بشود؟ زمان دارد به سرعت نور میگذرد و او باید انتخاب کند کدام سرنوشت را میپزیرد!
در اعماق فضا حماسه ها ، داستان هایی شنیدی را رقم می زند ، داستان هایی که زمانی متعلق به مردمانی از تبار خاک بودند و همانند نور ستارگان سال های سال مسافتی عظیم را پیموده اند تا بیان شوند . تا درک شوند ، تا جست و جو شوند و دست آخر پیدا شوند . شروع این ماجرا شاید متعلق به گذشته یا حال نباشد ، حتی شاید هیچ وقت در آینده اتفاق نیافتد امّا ... همه ی ما می دانیم روزی ستاره ای که به دورش می چرخیم می میرد چه بسا این ستاره خورشید باشد یا خدایانی خیالی که ما را بردگان خودشان کرده اند ! و باعث تولدی نو می شود ، تولدی که تغییر به همراه دارد و این شروع داستان ما است ، این آغاز است ...
داستان واقعی الهه سرگذشت دختری پر از احساسات ناب و پاک این داستان با قبولی الهه تو دانشگاه شروع میشه حدود دهه هفتاد و ادامه ش گریزی به دهه های گذشته و عشق افسانه ایه پدرش داره تا اینکه عشقی شبیه و مرتبط دامان الهه رو هم میگیره شروع و پایان سرگذشت جذاب و هیجانی اش تواما با عشق بوده و با خوندن سرگذشتش لحظات زیبایی و تجربه میکنیم
من کار درست رو انجام دادم، ولی دارم بخاطرش تقاص پس میدم.. هفته هاست که توی برزخ گیر افتادم.. ممکنه استحقاق این تنبیه رو داشته باشم ولی باید برگردم! ".⋆。˙‧̍̊。˙...... مادلین قهرمان نیست، اما خوب بلده نقش بازی کنه حتی زمانی که تنها امیدش یه تاس و چندتا گناه کار مثل خودشه
همسایه فضول که یک پیرزن بسیار ضعیف است تا کمر از پنجره خم شده تا در خانه ی همسایه ی خود را ببیند اول که متوجه میشود حمام خانه همسایه است میخواهد از کارش دست بردارد اما با دیدن مردی که در وان پر خون دارد استراحت میکند شکه شده اول احتمال میدهد شاید خون نباشد اما با دیدن سر قطع شدهی ادمی بالای وان که قطره قطره خون میچکد از حال میرود و اینک با ما همراه باشید در جهنم سالار ○● شصتم•°•° لطفا بعد خوندن رمان نظر بدید چون خیلی دوست دارم نظراتتون بدونم و اگرم میخواید بام در ارتباط باشید @saraaa_134 این آیدی تلگرامم هست با تشکر از رفقای خوشمزم :M.SH
دوستان این متن اولیس و هنوز ویرایش نشده ، امیدوارم با نظراتتون من رو راهنمایی کنید
آنا بچه ای با خوصوصیات خارق العاده خودش است که با پا گذاشتن به یک مدرسه ی متروکه زندگیش تغییر میکند. حالا آنا باید دنبال راه برگشت به خانه و فرار از دست موجودات عجیبو غریب و شگفت انگیزی باشد! موجوداتی به نام الفبا!