کمای افکار
از زجر کشیدن خسته شده بود و به دنبال یک نور کوچک در تاریکی بود، ولی کم کم تاریکی برایش لذت بخش شد و تصمیم گرفت در همان تاریکی بماند...
از زجر کشیدن خسته شده بود و به دنبال یک نور کوچک در تاریکی بود، ولی کم کم تاریکی برایش لذت بخش شد و تصمیم گرفت در همان تاریکی بماند...
اوووم دریا دختری که چشماش همرنگ دریا بوده عاشق پسری میشه که خیلی خونگرمه و اگه مشکلات جزئی رو فاکتور بگیریم زود بهم میرسن اما خووب بعدش یه اتفاقایی میوفته که مجبورن از هم جدا بشن و....
این داستان در مورد آینده فردی است به اسم امیرکبیر کبیری که در آینده با لقب این سینا دوم شناخته میشود. او کل جهان را با کار هایش زیر و رو می کند و ....
دلارا معتمدی دختری که از خرد سالی پدر و مادرش رو از دست میدهد و اجبار به زندگی با پدر بزرگ سنگدلش میشه و توی ۱۶سالکی هم احبار با ازدواج و ۱۸سالگی هم احبار به سقط بچه اش توی این میان عاشق ادم عوضی که...
رایان و فاطمه دوتا عاشق و معشوق در فصل اول به هم میرسن اما در فصل دوم چی سمیرای پس فطرت چرا فاصله به مدت چهار سال بین این دو عاشق فاصله می اندازه؟ سمیرا کیه؟
صدای گریه نوزادی می آمد که با زبان خود صدایش را به گوش دنیا میرساند ( من پادشاه پارس میشم ) ... سلام من راوی یا روایتگر زندگی محمد علی ابهراج سینک هستم و در طول دوران زندگی او شما را همراهی خواهم کرد . راستی ببخشید اون نوزاد بچست نمیدونه چی میگه ... خلاصه ( صدای دلنوازه گریه یک کودک نوزاد در کوشه از خاک پارس خبر از به دنیا آمدن یک خورشید را به مردم ستم دیده پارس میدهد محمد علی ابهراج سینک... ) ... هنوز جنگی در کار نیست ...
= من برگشتم ایران رمانی بیرون از دنیای واقعی ... اما با یک شخصیت از دنیای واقعی ... = رمان من برگشتم ایران _خوب خانم من نمیدونم الان با چه شخصی دارم صحبت میکنم! ... + من ایرانم ... هِع ... ایران ... مسخره است ... _ ببین خانم جون من و احمق فرض کردی ... یا خودتو ... + اولندش خانم جون نه ... دومندش ببین آقــــ ... ... ... ... ادامه دارد ...
گمراه بودم مامانمو میخواستم نمیدونستم اون مردی که خیلی به اقا معلما میخورد چرا منو دزدید. مامان کجایی؟ کجایی من نمیخوام گوشت چرخ کرده بشم
پسری که از هیونگش خوشش میاد... ولی در دران نوجوانی برای خواندهی کسی که دوستش دارد اتفاقاتی می افتد و از هم جدا میشوند... سئو و مینجو الان هرکدام شغل های خودشون را دارند و چی میشه اگه هردوشون به واسطه شغل هایشان دوباره همدیگر را ببینند؟
درمورده یک دختر کتاب خوان است که هر روز وقت خود را در تنها کتابخانه قدیمی شهرشان میگزراند ... که یک روز به کتابی بر می خورد که صفحات آن خالی است ... ولی در صفحه ی اول آن این جمله نوشته شده بود : ( تو نقش اصلی ماجرای منی ... )
در خواب دیدم که ققنوس زیر پنجه های گرگ خاکستر شد . ارباب مرگ مینوازد ، آواز گوش خراشی از اعماق دنیای زیرین خبر از نبرد خونین گرانیک میدهد!
محبوب من گرچه این شهر ویرانه شلوغ است ولی همه حواس من در پی چشمان توست در این ویرانه شلوغ انچنان جای تو خالیست که موسیقی خیال بودنت مرا به شوق دیدارت میدانی؟ تو همانی که من به دیدار تو بیمارم ...مرا با آغوشت دوا کن جان دل ... دل من تا حد درد دلتنگ توست بیا و کمی با گل های خانه حرف بزن ... هربار که غرق چشمانت زیبایت میشوم درمیابم در این سرزمین چیزی هست که ارزش شنیدن دارد.
در این کتاب، داستان های متفاوت روایت می کند که می توانند شوکه کننده باشند .....
14 سنگ برای جاودانگی 14 ماهیت برای نظم دادن 14 قدرت برای فرمانروایی 14 اراده برای پیش رفتن 14 موحبت برای یاری کردن 14 نفرین برای نابود کردن 14 سنگ والینورز برای کنترل کردن 14 داستان برای تعریف شدن این است داستان سنگ های آسمانی و داستان های پیرامون آن. اسپین افی بر داستان ارباب تاریکی که به نحوه به وجود آمدن سنگ های والینورز و داستان های پیرامون آنها می پردازد.