قتل،خون=هنر
قتل،مرگ،کاراگاه،خون،جنایت.
درمورد دختری می باشد که از بچگی درمورد افسانه هایی که در دنیایی که زندگی می کرده وجود داشته او به ماجراجویی می رود و سعی می کند مردم دنیای خودش را از افراد ناشایست نجات دهد و اربابان زمین را پیدا کند
داستان درباره دختری به نام کاترین در سن 17 سال است که علاقه ای به خواندن مقاله ها و پرونده هایی درباره قتل است و بعد از مدتی با یکی از همین افراد آشنا میشود، مردی که بسیار عجیب است و مدام او را دنبال میکند و حالا کاترین داستان ما میخواهد بداند آن مرد کیست و سرچشمه اتفاقات عجیبی که بعد از دیدن ان مرد برایش پیش می آید از کجا می آید و..
باسلام خدمت دوستان گرامی، هدف از این نوشته این است که شما به از باطل روی گردانید و به حق وصل بشید که این بحث خیلی مهم است
سی کیو، سی کیو کسی صدای منو میشنوه؟ تکرار میکنم کسی صدای منو میشنوه؟ اگه کسی هست جوابمو بده.
رمان در مورد دو دختر یکی از جنس انسان و دیگری .... و آینه ای که ای دو را به هم وصل میکند
دلوین ، دختر اصیل کورد که در ماجرای شکار آهو با محیط بان انسان دوست و شریفی آشنا میشه .. ماه ها میگذره که هیراد ، از دلوین خواستگاری میکنه و بیشتر باهم در ارتباطن تا همو بشناسن .. بعد از مدتی دلوین متوجه کار های ناشایست و ضد مردم شهرشون دست میزنه و جواب منفی میده و هیراد که دست نمکیشه و به جنون میرسه و این ماجرا ادامه پیدا میکنه و به کشته شدن برادر بزرگ دلوین ، آروین ، ختم میشه « فصل اول »
ساعت دوازده شب زمانی که قتل های نیمه شب اتفاق میافتد....
سوار بر اسب بالغ اش شد و به آن سوی جنگل تاخت ، جایی که شهر را یاغی ها پر کرده بودند.....
بعضی با خواندن داستان هایی مو به تنشان سیخ می شود ، بعضی هم برایشان عادی است ، اما همانطور که معلوم است این داستان برای بعضی از افراد مور مور کننده است .
دیگه هیچکس برای دردودل کردن پیشم نیست نمی دونم باید از کجا شروع کنم نمیدونم که این ماجرا پایانی داره...... خستم... بدنم درد میکنه، پوست دستام... کنده شده...ولی تا به اون میز نرسم ول نمیکنم میزی که اون ها برای همفکری درمورد من دورش میشینن تنهام ولی بالاخره به هدفم میرسم اون موقع هست که دیگه تنها نیستم....
سانتا پلیس، شهری بزرگ، زیبا و شلوغ در آمریکا، جایی که زندگی در آن هر لحظه در جریان است ؛ میزبان رستورانی معروف، بزرگ و قدیمیتر از خود شهر است. این رستوران با صاحبی به ظاهر مهربان و چهرهای دلنشین، به دلیل همبرگر های خوشمزه و لذیذش ، به همراه سس مخصوصی که سالیان سال در این رستوران سرو میشود، معروف شده است. اما در پس این ظاهر شیک و تمیز، رازهای ترسناک و عجیبی نهفته است.مایکل، صاحب رستوران، مردی با چهرهای دلنشین و خندهای پر از عشق، همواره با لبخندی گرم به استقبال مشتریان خود میرود. او به همراه همسرش، الیزابت، و دو پسرشان، جیمز و ایتن، زندگی میکند. اما هیچکس از آینده خبر ندارد و نمیداند که چه درد و رنجهایی در پشت این لبخند نهفته است. چه چیزی میتواند مردی مهربان و دلسوز را به شیطانی خونین تبدیل کند؟برای هر کسی، خانواده مهمترین مسئله است و هر پدری عاشقانه از فرزندان خود مراقبت و محافظت میکند. مایکل نیز عاشقانه پسرانش را میپرستید، اما وقتی متوجه شد که ایتن، پسر کوچکش ، تحت تأثیر دوست صمیمی اش لوکاس به همجنسگرایی علاقهمند شده است، دنیا ناگهان بر سرش خراب شد. مایکل در یک جنون ناگهانی، ایتن و لوکاس را به قتل رساند و با بیرحمی اجساد آنها را به چرخ گوشت سپرد. اکنون، او با همبرگر هایی که طعمشان گره خورده با گوشت قربانیانش است، روزگار میگذراند. همگی همجنسگرایانی که یکی پس از دیگری سلاخی شده و گوشتشان در همبرگرها و خونشان در سس دستساز با کمی فلفل، به مشتریان بیخبر سرو میشود. آیا کسی قادر به کشف این راز هولناک خواهد بود؟ آیا کسی میتواند شیطان ...
درست است اعتراف عشق من به تو یک اشتباه بود...اما حتی اگر زمان را به عقب بر میگرداندم باز هم ترجیح میدادم این اشتباه را تکرار کنم...سرنوشت من تو هستی :)))” نامه ای از یوری:جونسونگ عزیزم من توانستم ان قلب مهربان را میان ان چهری به ظاهر خطر ناک و...پیدا کنم بیا تا ابد برای هم باشیم!
چی میشه که یه توهم دیداری ساده، زندگی یه پسری که داره خودشو آماده ورود به دانشگاه می کنه رو از هم می پاشه؟