به جرم عاشقی
سهیل و نفس عاشقانه همدیگه رو میپرستند ولی نفس مجبور میشه بهخاطر سهیل و گذشته اون رو ترک کنه و حالا سهیل نفس رو بعد از دو سال در حالی که سر چهار راه گل می فروشه پیدا میکنه و...
سهیل و نفس عاشقانه همدیگه رو میپرستند ولی نفس مجبور میشه بهخاطر سهیل و گذشته اون رو ترک کنه و حالا سهیل نفس رو بعد از دو سال در حالی که سر چهار راه گل می فروشه پیدا میکنه و...
هر قدمی که به تو نزدیک میشوم بیشتر در تاریکی فرو میروم و حالا من به این تاریکی معتادم، به تو معتادم عشق تو چطور
راوی داستان برای مسابقات کشوری شطرنج راهی زنجان می شود ،تمام حریفان را شکست می دهد اما قبل از فینال آشفته حال می شودو برای رها شدن از حال بدش به پیاده روی می رود ،در حین قدم زدن به یک گالری نقاشی و عکاسی بر مي خورد وارد می شود بی آنکه بداند چه چیزی انتظارش را می کشد و تازه ماجرا آغاز می شود...
راوی داستان برای مسابقات شطرنج کشوری راهی زنجان می شود ،به فینال مسابقات می رسد ،قبل از فینال دچار اضطراب می شود و برای ریکاوری تصمیم می گیرد کمی پیاده روی کند ،در مسیرش یک گالری نقاشی و عکاسی می بیند ،داخل می شود که از فضای آرام آنجا به آرامش برسد اما...
در جهانی که با نه ستون باستانی استوار مانده، تاریکی بیدار میشود و سرزمینها یکییکی فرو میریزند. در دل این آشوب، قهرمانی برمی خیزد و تاریکی را به نور بدل میکند؛ هزاران سال بعد در دهکدهای خاموش، دو نوجوان—ریچارد و مارکس—زندگی سادهای دارند. اما یک برخورد تصادفی با هیولایی غولآسا، سرنوشتشان را دگرگون میسازد. وقتی جادوی پنهان در وجود ریچارد بیدار میشود و پیمانی ناخواسته میان آنها شکل میگیرد، پیشگویی کهن دوباره زنده میشود: آیا این دو میتوانند میان نور و تاریکی تعادل برقرار کنند؟ یا خودشان قربانیان تازهی افسانه خواهند شد؟ این فقط آغاز است… گریمگارد، سفری حماسی از شجاعت، دوستی و انتخابهایی که میتوانند سرنوشت یک دنیا را تغییر دهند.
پسری با موهای سیاه و چشمان قرمز، قربانی قدرت بیحد و مرزش میشود. او که در کودکی از خانوادهاش جدا شده و به عنوان یک سلاح زنده در کشوری ستمگر پرورش یافته، به امپراطوری تبعید میشود تا در جنگ علیه پادشاه شیاطین شرکت کند. اما سرنوشت برای او نقشه دیگری دارد
آریانا دختری است که بعد از فوت پدر و مادرش دنبال پرونده آن ها میگردد و همچنان مدیرعامل شرکت شیلا هم شده است
این داستان در مورد یک دختر نقاش به اسم «یانگ هی» است که توسط خانواده اش طرد شده است او روز های خود را داخل یک دفتر خواطرات ثبت میکند و ما شاهد تک تک موفقیت های یانگ هی هستیم.
فرزندم، بار حسرت زندگیام را بر دوش تو نهادهام. «باشد که تاریکی مسیر را برایت روشن کند.» شکایتی از راه پیشرو نکن؛ این سرنوشت تو است. مادر برای تو دعا میکند تا به سلامت به مقصد برسی. «باشد که مرگ، مراقب تو باشد.» فرزندم، نور درونت را جایگزین تاریکی کن، زیرا راه راست همین است. --
داستان با یوکی شروع میشه؛ دختری معمولی که نه نابغهست، نه خاص، فقط به پر از عجله و دستوپاچلفتی بودنش معروفه. یه روز بارونی، حین دویدن، ناگهان نور شدیدی همهچیز رو میبلعه و وقتی چشم باز میکنه، خودش رو در دنیایی ناآشنا میبینه؛ آکادمیای باشکوه به نام ساکورا نو هاجیماری که به معنی شروع دوبارست بیدار میشه..
دلارام مقدم، دختر افشین وسیمین مقدم به لقب (دلی) دلارام دوتا دوست داره به اسم نگین ونگار این سه تا ازبچگی باهم دوست بودن وهرجا باهم همپایه بودن همینطور پدراشون ومادراشون هم باهم دوست بودن دلارام طی یه اتفاق میخواد از کسی که دزدیدتش وپاش رو به یه بازی نچندان خوبی که باز میکنه.... میخواد از رییس دزد آرسام فرداد انتقام بگیره انتقام نه...؛ بلکه ازش متنفره واینکه به خودش قول داده یه روزی ازش انتقام بگیره ... ولی وسط بازی عاشق میشه وانتقام کم کم تو وجودش کمرنگ... که اتفاقات ناجوری برای دلارام که انتظارشو نداره میفته واین انتقام بدجوری کورش میکنه که آرسامو ذره ذره نابود کنه ! ......... ♡پایان خوش♡
در دل یک تیمارستان، دختری گرفتار نیروهایی مرموز و خطرناک میشود… یک کارآگاه سابق، در مسیر مقابله با این نیروها، با او آشنا میشود. رازهای تاریک و گذشتهای پررمزوراز، همه را درگیر میکند. عشق و ترس، در هم میآمیزند. چه کسی زنده میماند تا پایان دیگری را رقم بزند؟!
بیشتر مواقع که کتاب یا رمان میخونم ... هرجا که احساس شلوغی یا پر بودن ذهنم میکنم ، بین خوندن یک فاصله ای میدم و با ایده هایی که تو ذهنم اومدن به داستان از آخرین جایی که خوندم بال و پر میدم . اما به یه جایی که می رسم میفهمم باید به نوسنده با اون ایده های عالی احترام گذاشت ...
وقتی نظم در جهان های دیگر جور دیگر معنی میشود لیورا با کمک دوستانش سعی میکنن نظم را به جهان بی قانون برگردونن