مرگ در یک قدمی است
هر بار مرگ به شما نزدیکتر خواهد شد و هر بار قربانی تازهای میستاند قربانی بعدی کیست؟ شما؟
هر بار مرگ به شما نزدیکتر خواهد شد و هر بار قربانی تازهای میستاند قربانی بعدی کیست؟ شما؟
آدرينادختر16ساله ای است که به شدت از زندگی يکنواخت وروزمرگی های خود بيزار است اماطولی نميکشدکه اتفاقاتی عجيب او و تمام دنيای اطرافش را درگيرميکند.اتفاقاتی که ادامه حيات انسانهاروی کره زمين را با مشکلاتی مواجه ميسازد و آدرينابايد تلاش کندتابتواند در اين شرايط هولناک ازخانواده اش حفاظت نمايد! اما......
دین (Dean) از سن 4 سالگی اش با سختی ها و مشکلات مختلف دست و پنجه نرم کرده است . پدر و مادرش او را در هنگام نوزادی رها کردند و او را به پرورشگاه سپردند . دین در سن 4 سالگی از پرورشگاه فرار می کند و در خیابان های نیویورک زندگی می کند . او در سن 13 سالگی در تیمارستان بستری می شود و 3 سال در آنجا می ماند تا اینکه روزی دختری به آن جا می آید و در اتاق کناری او بستری می شود . دین بدون اینکه بداند عواقب وحشتناک کارش چیست با آن دختر ارتباط بر قرار می کند و همچنین می فهمد که انسان معمولی نیست اما اتفاق ها شروع به افتادن می کنند......
روز ۷ژانویه۱۹۷۹،الکساندر ۲۳ ساله گفتگویی را با روانکاوی ۷۵ ساله بنام پتروف،این گونه آغاز میکند...
در سال" ۱۹۹۱ " پسری نوجوان به نام ویلیام آلن در سن ۱۵ سالگی خود فهمیده است، پدر و مادره خود خون آشام هستند، او با پسر و دختر خاله اش ( اِدموند و اِمِری) که آن دو هم تازه متوجه این موضوع شده اند از محل زندگیشان یعنی نیویورک خارج میشوند و به واشنگتن سفر میکنند. ویلیام در سال ۲۰۰۰ و در سن ۲۴ سالگی به نیویورک بر میگردند و در آنجا زندگی میکند...
خلاصه: نفس به همراه دوست صمیمی اش ﴿رویا﴾ برای تعطیلات دانشگاه تصمیم میگیرند به سفر بروند.اما داستان از آنجایی شروع میشود که نفس در خانه مادربزرگش آلبومی پر از عکس های زیبای یک جنگل و کلبه ای زیبا در همان جا پیدا میکندو تصمیم میگیرد به همراه رویا به آنجا برود.... وقتی آن جنگل خاموش را میبیند ضد حال میخورد اما تصمیم میگرد مدتی آنجا بماند تا اینکه با اتفاقات عجیب و نشانه های عجیب رو به رو میشود..... رمان چارچوبـ _وای نفس ... خستم کردی .از موقعی که اومدیم اینجا مخت تاب برداشته،بهتره یکم استراحت کنی تا عقلت بیاد سر جاش 'که البته بعیییید میدونم'...وگرنه منم که باید به خاطر تو جواب پس بدم... 'وایسادم و با اخم بهش زل زدم...برگشت و نگاهم کرد' _چیہ.... 'دستشو برد تو ی موهاش' _خوشگل ندیدی؟؟؟ 'رویا دختر خوشگل و نازیه ؛ موهاش خرماییہ روشنہ و حالت آبشاری ملایمه و تا کمرش می رسه ،اما ترکیب موهاش و صورتش خیلی زیباش کرده♡♡ چشم های بادمی و عسلے پررنگش ش و بینی فندقی ش و همین طور لب های کشیده و صورتیه ملایم و نازش،در کل واقعا یه دختر زیباییه ♡♡...چشمای من آبیہ (ڪہ ظاهـرا بہ مادرم رفتہ)و با تمام صورتم تناسب داره ، موهام سیاه پـر ڪلاغیہ و تا پایین کمرم می رسه و آبشاریه .. لب هام صورتیه ملایم و و بینیم هم فندقیه… ..... همینطوری که درحال تجزیه و تحلیل قیافه هامون بودم ، رویا زد پس کَلَّم: _هی....با تو بودم 'عین منگلا نگاهش کردم': _هااا؟.....آها...چرا دیدم _هوممممم؟ _خودم دیگه 'نیشم باز شد،رویا یکی از ابروهاشو بالا برد': _خب خانومِ خوشگل...برو یکم به مخ پوک نداشته ات استراحت بده...البته اول وسایلاتو ...
اجنه و شیاطین نزدیک شما هستند، دقیقا در کنار شما اتفاقات ماوراءالطبیعه حقیقت دارند و اگر آنها را باور ندارید این داستان را بخوانید تا بدانید آنها چطور مرا اذیت می کردند!