لاک
پسرکی که در پشت چراغ قرمز شیشه ماشینها را پاک میکند چشمش به لاک قرمزی در یکی از ماشینها می افتد...
داستان های ترسناک یکی از عوامل بی خوابی داستان ترسناک است در این بخش میخایم 10داستان ترسناک کوتاه رابرای تان تعریف کنم 1. ساعت ۳بود در همین موقع بود که یک پیرزن ناخن های بلندش را در بدنم فرو کرد همین موقع از خواب بیدار شدم تا حدی خیالم راحت شد تا اینکه نگاهم به ساعت رو میزی افتاد ساعت ۳ را نشان میداد در همین موقع بود که در کمد دیواری با یه صدای آروم باز شد. ۲.بچه ام را بردم درون اتاقش که بخوابه وقتی به تخت رسیدیم بچه ام گفت زیر تخت نگاه کن هیولا نباشه برای اینکه خیالش را راحت کنم زیر تخت را نگاه کردم بچه ام را دیدم که به من گفت بابا یکی رو تختمه. ۳.من و پدرم در راه خانه بودیم که ماشین لیز خورد وبه دیوار خوردیم پدرم گفت وایسا تا برم شهر یکی رو بیارم تا کمکمون کنه گفتم باشه او رفت ۲ ساعت از رفتن او گذشت تا اینکه یه نفرو دیدم خوب که نگاه کردم وحشت کردم او یک مرد غریبه بود که در دست چپش یک تبر بود دو در جلو و عقب را قفل کردم در دست راستش یه چیزی بود خوب که نگاه کردم جیغی از ته دل کشیدم در دست راستش سر بریده شده پدرم بود دستش را درون جیبش برد و سوئیچ ماشینمون رو بیرون آورد. ۴. من همین الان از سر قبرش برگشتم ولی لامپ اتاقش روشن بود وحشت کردم و خاستم فرار کنم که در خونه بسته شد. ۵.خواب بودم که بیدار شدم در اتاق بچه ام صدای لالای میآمد فکر کردم زنمه وقتی میخاستم بلند بشم دستم به زنم خورد که کنارم خوابیده بود.
اگر جسم ناتوان است از پرواز کردن به دوردستها، فکر و خیال که رها آفریده شدهاست. برای دستیابی به آرامش، فکر کردن به دوستداشتنیها را تجویز نمودهاند. هرچند که خودم این نسخه را درمان قطعی برای رسیدن به آرامش نمیدانم اما نوشته زیر، قصه همین پرواز دادن خیال است به سوی نداشتههای دوستداشتنی. دوست ندارم وقت کسی را تلف کنم اما اگر لطف کنید و نوشته را بخوانید و نظرتان را درباره نوع نگارش و قابل فهم بودن نوشته اعلام کنید، خوشحال و سپاسگزار میشم?
داستان به سبک فیلمنامه نویسی نگارش شده و با مضامین تخیلی جنایی و روانشناسی این داستان زندگی یک زن را نشان میدهد که عاشق یک بیمار سایکو جانی میشود و....
رمان عشق بر باد رفته ژانر: عاشقانه، تراژدی. نویسنده: سیده روژان سید نوری. مقدمه: گاهی مجال یک نگاه کردن هم نیست به کسی که عاشقانه دوستت دارد، اما تو دلت با کس دیگریست. درست است که انسان یک بار عاشق میشود؟ چرا؟ چطور میشود سرنوشت، قلب دو نفر را نشانه بگیرد؟ بدون در نظر گرفتن حقایق و رازهای گذشتهاش؟ حتی نگاه نکردن به ضرری که در آن عشق وجود دارد! ممکن است هرگز عشقت را فراموش نکنی، ممکن است تا ابد قلبت با یادآوری خاطرات او بتپد. ممکن است عشقت را به دست بیاری، ولی تا همیشه در حسرتش بمانی! زندگی همین است، همین پستی و بلندیهایش، همین حسرت و آرزوهایش و همین واقعیتهای تلخ سرنوشتت... خلاصه: میدانی؟ من روزی عاشقترین دختر بودم! دلم برای چشمهای معصومش به یغما میرفت. وقتی میخندید چال گونهاش تار و پودم را به لرز میآورد، نمیدانم چه شد؛ به خودم که آمدم دیدم دارم با کسی عقد میکنم که از بچگی کابوس زندگیام بود. کاش بازیچهی دست پسرعموهایم نمیشدم! نمیدانم، شاید من تقصیر دارم که از بچگی حتی مادرم هم ترکم کرد، حالا من ماندهام با عشقی ممنوعه در ذهنم و رازهای ترسناک سرنوشتم و بس! کانال روبیکا: https://rubika.ir/joinc/ECFFBDE0XHSIVOCCMOEGIACEYTUVQWBB
یک دختر که در بچگی حس بچگونه برای جنس مخالف به سراغش میاد و فک میکنم ک عاشق یه پسر شده و اون پسر هم زیاد محل نمیده بهش این دختر هم شبا گریه میکنه البته این گذشته ی این دختر هست و وقدی ۱۴سالش میشه خونشون از اون شهر میره و فک میکنه میتونه پسرو فراموش کنه و در آخر در جوانی و در یک ماموریت..... حتما بخونیدش کل کل میکنن و....
کودکان یتیم دارای دردی دیده نشده اند، کسی این کودکان را درک نکرده است، اما گاه ممکن است همین کودکان سر راه آدم هایی قرار بگیرند که از جنس عشق و محبت هستندو معنای زندگی را بفهمانند .
داستان درمورد پسری است که در بچگی والدین خود را از دست داده و توسط خدمتکار خانه اش بزگ شده.او به طور تصادفی یک نقشه پیدا می کند که محل یک سرزمین را نشان می دهد که اجدادش در آنجا حکومت می کردند. او پس از پیدا کردن سرزمین اجدادیش وارد ماجرا هایی می شود که سرنوشتش را تغییر می دهد
این داستان در مورد یک خانواده ای است که زندگی معمولی دارند ولی در یکی از روزها اتفاقی ناگوار برای آن خانواده میافتد....