شنونده
دلنوشته ای زیبا
رایلا دختر کوچولو خانواده بود اسم مادرش سارا واسم پدرش جاک بود یک روز که مادر و پدر رایلا برای خرید بیرون میرن و رایلا پیش پرستار خونه تنها میمونه پرستار برای یک لحظه کودک رو تنها میزاره وقتی برمیگرده دیگه خبری از رایلا نیست........
پسر بچّهِ گیمری که در یک بازی ویدیوئی با پسر عموش گیر میافتد.
و گاهی چه بی صدا و دردناک مرز هایمان دیگر خط نداشت. خط بین آن همه عشق با یک دنیا نفرت گاهی پاک میشود و تو در کدام طرف ایستاده که هنوز میتوانی نفس بکشی...
پری ها زندگی تو کجا هستند؟ آیا تا به حال به دنبالشان رفته؟ اگر نمیدانی کجا پیدایشان کنی من راه را به تو نشان خواهم داد. تنها باید...
روایت پسری است با خانواده متوسط در سطح جامعه، که با سختی در دانشگاه درس میخواند و طی اتفاقاتی با دختری آشنا میشود. اما مشکلات زیادی برای او به وجود می آید. مشکلاتی اعم از مالی و خانوادگی.
گاهی عصبانی هستم چون تو نیستی و من بی تو تنهایم...
اینکه حرف هایت را در خودت ریختی چه حسی دارد ؟ من هم مانند تو هستم :) ....... میشه نظر بدی ؟
برات پیش اومده که به مکانی بری و فکر کنی که انگار قبلا اونجا بودی ؟