چه مسیرهایی در کتاب «شیدا و شمس» طی میشود؟
کتاب «شیدا و شمس»، نویسنده: شبنم حکیم هاشمی، در این کتاب، کی به کی میرسد؟
کتاب «شیدا و شمس»، نویسنده: شبنم حکیم هاشمی، در این کتاب، کی به کی میرسد؟
کتاب «شیدا و شمس»، نویسنده: شبنم حکیم هاشمی، ........................... این کتاب مجموعهای از چهار داستان است به نامهای شیدا و شمس، قصهی آناهیتا، باغ موسیقی، رقص کیهانی.
در این جا، شاعرانههایی را میخوانید که خطاب به شیدا و مرتبط با اتفاقات دنیای او نوشته شدهاند. ..... شیدا در داستان «شیدا و شمس» دختری سماعگر است که مولاناوار با شمس زمانهاش مواجه میشود و لحظاتی ناب در زندگیاش رقم میخورد. در این ماجرا، شیدا میان رویا و حقیقت در حرکت است. و در نهایت، به کشف بزرگی میرسد! ...... داستان «شیدا و شمس» اولین داستان از مجموعه داستان «شیدا و شمس» است که به قلم شبنم حکیم هاشمی نوشته شده و انتشارات امید سخن آن را چاپ کرده است. چاپ اول این کتاب در سال ۱۴٠٠ و چاپ دوم در تیر ماه سال ۱۴٠۱ منتشر شده است.
ذهن ما بهترین و در عین حال ترسناک بخش وجود ما ، جایی که تخیل در آن شکل میگیرد. تخیل به ما هدف میدهد ، هدف به ما انگیزه میدهد ، انگیزه به ما اراده میدهد و در نهایت اراده به ما قدرت انجام کار ها برای رسیدن به اهدافمان را میدهد ، که همه آنها با یک جرقه در ذهن ما ایجاد میشود. ارتباط بین ذهن ما و خود ما چیز بسیار عجیبی است ، در حالی که به نظر می رسد هیچ ارتباطی با هم ندارند این دو به طرز فوق العاده ای ارتباط محکمی با یکدیگر دارند که به ما یاد آوری میکند ، که افکار ما چه خوب و چه بد به طور مستقیم و غیر مستقیم بر ما و رفتار ما تاثیر میگذارند و در عین حال رفتار ما نیز بر افکار ما تاثیر میگذارد و برای همین همیشه باید تعادل را در بین افکار و رفتار نگه داشت و به آینده ای بهتر امید داشت. و تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن میسازد: ترس از باخت.
برای نوشتن داستانهای کتاب «شیدا و شمس» از سماع تا رقص کیهانی، از شعر تا موسیقی، از قصه تا اسطوره طی طریق کردم!
در اعماق فضا حماسه ها ، داستان هایی شنیدی را رقم می زند ، داستان هایی که زمانی متعلق به مردمانی از تبار خاک بودند و همانند نور ستارگان سال های سال مسافتی عظیم را پیموده اند تا بیان شوند . تا درک شوند ، تا جست و جو شوند و دست آخر پیدا شوند . شروع این ماجرا شاید متعلق به گذشته یا حال نباشد ، حتی شاید هیچ وقت در آینده اتفاق نیافتد امّا ... همه ی ما می دانیم روزی ستاره ای که به دورش می چرخیم می میرد چه بسا این ستاره خورشید باشد یا خدایانی خیالی که ما را بردگان خودشان کرده اند ! و باعث تولدی نو می شود ، تولدی که تغییر به همراه دارد و این شروع داستان ما است ، این آغاز است ...
در تمام مدت دوستیمان، ندیده بودم آن طور گریه کند. هر آن منتظر بودم از شدت ناراحتی از حال برود. التماسش میکردم آرام باشد. فقط دوکلمه را تکرار میکرد: دو ماه... دو ماه... و دوباره مثل ابر بهار اشک میریخت. با چند لیوان آب و چیز شیرینی که به یاد نمیآورم چه بود آرام گرفت. خیلی آرام گرفت. برای چند لحظه جیک نزد. حتی نفس هم نکشید. خیره شده بود به دیوار...
برای رستگاری هرگز میانبری نبوده است ... هرگز راه مستقیمی نیست... راه همواره پر است از سنگلاخ ، پر است از پیچ و خم ها ،فراز و نشیب ها و این سختی مسیر است که آن را پر مایه می سازد. زمانی که نومیدی و ترس بر شهر و مردمش یکباره فرو میریزد و زمانی که تاریکی تمام قلبها را در مینوردد ،رستگاری شاید از همیشه نزدیکتر باشد...
داستان یک شخص عادی که شیرینی دوست دارد و به درون رویایش کشیده می شود...
همه چیز از صدای « تقه» شروع میشود. حتی زن.
اینکه حرف هایت را در خودت ریختی چه حسی دارد ؟ من هم مانند تو هستم :) ....... میشه نظر بدی ؟
شاید شما هم پیرمردی را که با ویولن کهنهاش زندگی میآفریند دیده باشید
پیروزی در مبارزه او را به معشوقش میرساند و شکست همهٔ آرزوهایش را خواهد ربود