ساعت صفر
چشمهایش تار میدیدند. فکش بی اختیار روی هم میخورد و صدای ساعت روی مغزش رژه میرفت. تیک، تاک- تیک، تاک- تیک، تاک- عقربه روی ساعت صفر درجا میزد.
دریا دختری ساده بود که با خیانتی که از عشقش میبینه بعد از مدتی مشکل روانی نسبتا حاد میگیره ولی بعد از یکسری اتفاقات وارد جلد جدیدی از زندگیش میشه.
چو گودرز و هفتاد پور گزین، همه پهلوانان با آفرین، نباشد به ایران تن من مباد، چنین دارم از موبد پاک یاد
دیگر از همه چیز خسته شده بودم؛ آن هایی که بدون خداحافظی ما را ترک می کردند، خانه ای که مدت ها از زمان پرداختن اجاره اش گذشته بود، نانی که به زور از گلویمان پایین می رفت و افکاری که مثل طنابی گلویم را می فشردند. داشتم دیوانه می شدم. تصمیمم را گرفته بودم. می خواستم سکوت کنم؛ برای همیشه.
سیاره زمین،انسان ها و تمامی موجودات زمینی به دست خود انسان ها در شرف نابودیست.با نابود شدن تنها زیستگاه انسان نیاز دارد تا جای دیگری را برای حیات خود پیدا کند؛و این ماجرای اصلی این داستان است.داستان تیمی که برای شناسایی و کاوش تیتان،بزرگترین قمر سیاره زحل و تنها محل مشابه زمین در منظومه شمسی راهی فضا میشوند.اما وقتی به آنجا میرسند اعضای تیم تک تک میمیرند...
خلیل برای بار پنجم از کنار پنجره رد شد. این کار صفیه خانم را کلافه می کرد. صفیه خانم منظور خلیل را میدانست...
در درون طراحی ها در عمق خیال بافی ها در آسمان و بهشت در خانه ای بی انتها زندگی کردن، همیشه زیبا نیست! برای این میدانم که خودم دیده ام نه! بهتر است بگویم با تک تک انگشتانم لمسش کرده ام آن خیال بافی های خطرناک تو را...
داستان،زندگی پر فراز و نشیب دختری را به تصویر میکشد که نا امید از عشق،سرانجام روزی درگیر عشقی میشود که نور را به زندگی او میتاباند اما همین عشق آن نور و نشاط را از زندگی اش بیرون میراند و روح او را به آتش میکشاند...
پس از اتفاقات جلد اول داستان همچنان ادامه دارد و اتفاقات جدید تریرخ میدهد... / به زودی
کاپیتان ژولز، تنها و غریب در اعماق آبهای تاریک و سرد، به امیلیاش میپیوندد...
خلاصه:عشق چیست؟ چه کسی عاشق واقعی است؟ دوست داشتن چیست!؟ چه کسی دوستار حقیقی است؟! دختری که در میان آتش عشق ذره ذره میسوزد و خاکستر میشود! مقدمه:چشمانت راز آتش بود. در التهاب قلب ویران شده ام و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود ! و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی که از من و تو به جای خواهد ماند.
داستان از آنجا شروع شد که گایونگ تصمیم گرفت مدرسه اش رو عوض کنه و بره به مدرسه ای که یه پسر جذاب و خواستنی به اسم لویی داخلش تحصیل می کرد ....میشه گفت اتفاقی که شاید اولش خیلی خوشایند به نظر می رسید ولی در آخر چیزی جز پشیمونی به جا نداشت براش....