خنجر و زنبق
قاتل مخصوص ملکه ی کشور هالاداس، بعد از انجام ماموریتی به دستور ملکه، از طرف شاهدخت با خبر میشود که مرتکب خطای بزرگ و برگشتناپذیری شده که باید برای مقابله با عواقبش، خودش را به دل خطر بیاندازد و حتی به شخص ملکه هم خیانت کند... .
قاتل مخصوص ملکه ی کشور هالاداس، بعد از انجام ماموریتی به دستور ملکه، از طرف شاهدخت با خبر میشود که مرتکب خطای بزرگ و برگشتناپذیری شده که باید برای مقابله با عواقبش، خودش را به دل خطر بیاندازد و حتی به شخص ملکه هم خیانت کند... .
خاندانی قدیمی که بدلیل شجره نامه گسترده ،دلاوری در جنگ ها و همچنین خدمات بسیار به کشور به دستور پادشاه کاوه اول به عنوان حاکمان محلی منطقه ای در شمال شرقی کشور انتخاب شدند این سرزمین بعدها بدلیل مشکلات و جنگ های داخلی از کشور جدا شد و استقلال خود را اعلام کرد تا زمانی که....
وقتی عشق به تراژدی تبدیل می شود وقتی آدمها بازیچه روزگار می شوند و وقتی هویت تنها دغدغه یک انسان می شود روزگار جبر خود را تحمیل می کند و در این میان دخترکی جسور در پی کشف بزرگترین راز زندگی خود بر می آید
در خواب دیدم که ققنوس زیر پنجه های گرگ خاکستر شد . ارباب مرگ مینوازد ، آواز گوش خراشی از اعماق دنیای زیرین خبر از نبرد خونین گرانیک میدهد!
زمانی که صلح فایده نکرد و به خشونت روی آوردند برای نجات همگان..
بیخیال ربان گمشده در جنگل احساسات؛در سکوتی که سرشار از گفته های پنهان شده بودبه ادامه ی مسیر، فکرش را سپرد و گوش هایش را تیز کرد تا به دنبال صدای شُر شُر رودبگردد و فاصله ی نمایان شدن انتظار را بفهمد. رمز و راز انتظار شمارا میکشد..
نویسنده: آلباتروس ... شقایق به شدت از ازدواج با احسان ناراضیه و دوستش، گیتا، سعی میکنه تا کمکش کنه و بهدنبال مدرکیه تا این مردِ به ظاهر آشنا رو از زندگی شقایق دور کنه. بعدها متوجه میشه احسان نیکنام دچار اختلال روانیه و همین بهونهای میشه تا احسان رو لو بده و اون رو به تیمارستان ببرن؛ ولی احسان با فرار از اونجا در پی انتقام از گیتا میافته!
تا حالا درباره عشق های یک طرفه شنیدید ؟ این داستان یکی از اونهارو روایت میکنه ! خون آشام ها به نور خورشید حساس هستند و باعث ضعیف شدن و در نهایت مرگ اونها میشه اما اگه یک خون آشام عاشق خورشید بشود چه اتفاقی میفتد ؟
گُداز واقعیت صدای او میتواند خود داستانی پر تامل باشد. دیدن او هر روز در مبهم ترین و دور ترین قسمت زندگی ام فقط چشمانم را عادت میدهد. جای او در ذهنم در نزدیک ترین اهالی که دسترسی به پرونده های اصلی تفکرم دارند است. میتوانستم با متمایز بودنم از تمامی ادم های اطرافش خود را از عشق او هم متمایز بدانم و اجازه شروعی به خود ندهم.
دستم را روی پاهای برهنه و زخمیام که رد طناب دور مچهایش به وضوح دیده میشد کشیدم:«مگه من برای خودم میگم؟! من که از خدامه همین فردا بگیرن سرمو ببرن! حداقل از شر دَنی و این زندگی کثافتی خلاص میشم... تازه ممکنه تبدیل به یه کباب گوشت انسان خیلی خوشمزه بشم که به مراتب خیلی از این زندگی مفیدتره.» اجزای سلولهایم که پس از پخته شدن توسط بهترین آشپزهای گاوی و گوسفندی کاملا تخریب شدهاند را تصور کردم که درون معدهی سران شهر مثل گربهها و سگها یا حتی شیرها و پلنگها کاملا هضم میشوند و در ساختار بدن آنها قرار میگیرد؛ گویی که من هم عضوی از بدن آنها شوم...
کتاب اول : روزی که یخ اتش گرفت جهانی که به سوی نابودی میرود.ظلمی به همگان روا میشود. کسی نمیداند که چه در پیش است.پسری به دنبال پادشاهی پدرش،ملکه ای در عطش انتقام و رازی که جز تلخی هیچ ندارد.اغاز یک پایان در راه است.قدرتی تاریک در نظاره این جهان و منتظر تا ...
الیوت پسر جوانی که دچار مریضیی شده است در حال دست و پنجه نرم کردن با مریضی است و سعی می کند با موسقی مریضی را از خود دور کند . البته اگر واقعا مریض باشد