جنگ جنگ،هرگز تغیر نمیکند
یه نوشته کوتاه درمورد جنگ
برخلاف تمام داستان که مردی مغرور و سرد داره اینجا دختری مغرور و سرد سختی کشیده داره دختری که از کودکی داخل گروه خلافکارا بوده و حالا قراره یه اتفاق های عجیب این بین بی افته که پیشنهاد میکنم حتما بخونید
داستان یه مرد مهربون نیکوکار به یک هیولا در یک دنیای پسا-آخرالزمانی
خیلی چیزها شاید بهترینش را داریم ولی متاسفانه به نوعی از اون غافلیم و دل به غیر از اون می بندیم.
داستان زیست مردی که به کما رفته زندگی دیگری را در رویا تجربه می کند. ویراست نشده
آن گاه که بال های سیاه طاعون بر بستر سرزمین ها سایه افکنده است،چهرۀ حقیقی وحشت نمایان خواهد شد.شیطان از دل تاریکی سر بیرون می آورد.کلیسا ها در آتش کفر خواهند سوخت،کشیش ها کشته شده و راهبه ها ناپدید خواهند شد.
آتوسایک دختر۱۸ساله کنکوری است که بنابه اصرارپدرومادرش درتعطیلات عیدنوروز به یک اردوی مطالعاتی میرود.و این ترسناکترین کابوس زندگی او میشود! اردوگاه آنهایک قلعه قدیمی و ترسناک دردل جنگل است.جایی که درآن استفاده ازآینه ممنوع است وخندیدن پیگرد قانونی دارد!آتوساداستان یک نفرین قدیمی را میشنودکه درآنجاوجوددارد وازآن پس اتفاقات عجیب وغریب وهولناکی برایش رخ میدهد. ولی این تمام ماجرانیست.زیرا رازی بزرگ در پشت این اتفاقات نهفته شده است....
کرونا همه چیز را تغییر داد.مثلا شیوه ی دید و بازدیدمان را.من دلم برای روبوسی های عید تنگ شده است.دلم برای بغل کردن مادربزرگ تنگ شده است.....
این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده. دختری با گرفتن انتقام وارد یه رابطه میشه وبرای گرفتن راحت تر انتقام تظاهر به عاشق بودن میکنه و در گرفتن این انتقام کلی ضربه میخوره. درحالی که او هیچ چیز از عشق نمیدانست، فقط اسمش به گوشش خورده بود. یک روز به اصرار دوستش که از او میخواهد، او را برای تماشای مسابقه همراهی کند. در آنجا بود که همه چیز با یک شوخی شروع شد......
سال های سال بود که داماک ارتباطی با شهری آنسوی بیایان های شرقی خود نداشت و شهر درتاگ را هم فقط برای مقابله با حملات هورتاک ایجاد کرده بود. هورتاک سرزمین کم منفعت بود کشاورزی و تجارت و همه چیز آن ها ضعیف بود . بریا همین بسیاری از مردم آنها از سریق غارت کردن زندگی خود را میگذروندن. این وضعیت سالها ادامه داشت تا اینکه در سال 159 (بعد از پادشاهی فهام) ، زمانی که داماک به دو بخش تقسیم شده بود ، برسام که شاه قسمت شرقی داماک بود فقط برای توسعه طلبی و کسب افتخار به هورتاک حمله کرد این حمله با هر وسیله و هر سختی، چه برای هورتاکی ها و چه داماکی ها ، بود فتح شد. بعد ها شاه فرداد درسال 170 کل داماک را یکپارچه کرد. ولی هنوز هورتاک در تسلط داماک باقی ماند و از همان زمان به خاطر روحیه هورتاکی ها آنها همیشه در حال شورش و خرابکاری بودند. هرچند که شدت آنها به خاطر شرایط امرار معاش تقریبا خوبی که داماکی ها برای هورتاک ایجاد کرده بودند خیلی کم شده بود ولی همچنان ادامه داشت تا اکنون که سال 216 که رهبری اش را زاب بدست دارد. او خودش سالها جنگیده بود و فرسوده شده بود ولی حالا دیگر از حمایتهای مردمی کمی برخورد دار بود و فقط توانسته بود شهر را ناامن برای تجارت و زندگی نامناسب جلوه بدهد. و حتی پسر بزرگش هم در این راه از دست داد بود. و حالا نیز پسر کوچک خود خراد را وارد کار کرده بود . و او مسئولیت این را دارد که با خرابکاریها شبانه و مختل کردن زندگی عادی مردم ، داماکی ها را برای ترک کردن هورتاک تحتفشار قرار دهد.
هر بار مرگ به شما نزدیکتر خواهد شد و هر بار قربانی تازهای میستاند قربانی بعدی کیست؟ شما؟