خواب
مردی که زندگی نکرد و زمانی این موضوع را فهمید که
پیشنهاد:افرادی که ناراحتی قلبی دارند از خاندن رمان بعد از 5 قسمت اول خودداری فرمایند دختری که به امید خیر به روستا میرود و با کسی رو به رو میشدود که داستان را شروع میکند و اتفاقاتی خطرناک پیش به رو میگذارد قسمتی از رمان: با عصبانیت گفتم دلیل اعتماد من به تو چیه؟ اخم کردو گفت دیگه بسه ناراحتی شرتو کم کنو برو نخاستم اصلا
سلام اسم من پارک یون سون هستش دانشجو ام رشته پزشکی من عاشق جونگ هه این شدم اون خیلی جذاب، خوشتیپ، گرم، مهربون و باهوشه با من همراه باشید
ما هر کجا که میرویم، ردی از خویش باقی میگذاریم و به طبع آن رد هایی هم روی ما می ماند. گاهی این رد ها شل و نازک هستند و باد زودی با خود می بردشان، گاهی هم آنقدر عمیق و سفت به ما میچسبند که هزار تندباد و گردباد هم نمی تواند انها را بکند و ببرد. اینها همان تکه های چسبیده یا کنده شده از ما هستند که ما آنها را شبیه چین و چروک صورت در آینه می بینیم.
زوج جوانی از ماه عسل بر می گردند و در اثر یک شوخی ماجرایی اتفاق می افتد که آنها نقش به سزایی در پیدایش آن داشتند... آنها غیر قابل پیش بینی هستند!!!!
ته تغاری دختر حاج فتاح سر اتفاق های سرگردون و معمایی که براش پیش میاد مجبور به عقد غیابی پسری که نمیشناسد میشود و ایران ترک میکند فصل تازه ای از زنگیش آغاز می شود.در این سفر دچار بحران های مختلف مذهبی عقیده ای عاشقانه ای میشود که زندگیش کاملا تغییر می کند.... این داستان تقابلی بین عقاید و افکار مختلفی است.
در مورد یک دختر که اسمش ارنیتاس و برای اینکه از باند پدرش بیاد بیرون مجبور ماموریت هایی که اون میدرو انجام بده اما اخرین ماموریتش خیلی عجیب و باعث میشه اون..... اهان راستی انیتا میشه گفت احساساتشو از دست داده و دلش از سنگ .....اها خودتون دانید میخواید بخونید?
خلاصه:عشق چیست؟ چه کسی عاشق واقعی است؟ دوست داشتن چیست!؟ چه کسی دوستار حقیقی است؟! دختری که در میان آتش عشق ذره ذره میسوزد و خاکستر میشود! مقدمه:چشمانت راز آتش بود. در التهاب قلب ویران شده ام و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود ! و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی که از من و تو به جای خواهد ماند.
نویسندهی کهنهکاری در شهر کوچکی زندگی میکند و با هیچ کس مراوده ندارد و حتی نمیخواهد تنها فرزندش را که به تازگی از اروپا برگشته و همسری پا به ماه دارد ببیند. اما راوی داستان که از موضوع باخبر میشود به در خانهی استاد میرود و با پافشاری راضیاش میکند که با او مصاحبههایی داشته باشد. پسر استاد نیز با همسر خود میآید...
یدالله جوانی است که در محل خود نزاع کرده و دو نفر را زخمی کرده و ناچار به فرار شده است و به محل جدیدی به نام هیکده وارد میشود. در هیکده عاشق دختری به نام گوهر میشود اما او زن دارد و دو بچه و حالا با این عشق چه کند. گوهر هم عاشق یدالله شده است و برادران گوهر...
ماری عاشق دختربچهی زیبایی میشود. دخترک بیمار است و خواهد مرد اما مار تصمیم دارد داروی مارها را برایش بیاورد و نجاتش دهد اما این خلاف قانون مارها است...
این داستان زندگی کسی هست که بی هدف زندگی میکنه اما بر اثاث اتفاقاتی...
اید داستان را جبع نو جوانی است که مورد بی توجهی دیگران قرا گرفته و مانند یک روح شده! تایک روز.....