سرنوشت را چه کسی مینویسد؟ عشق… یا انتخابهای ما؟
نامهای که ایزابلا نوشته، تنها یک یادگاری از گذشته نیست؛ بلکه پازلی است که میتواند سرنوشت را به چالش بکشد. در این نامه، سوالی بزرگ مطرح میشود: آیا ایزابلا به تقدیر ایمان داشت، یا اینکه خود و معشوقش با دستانشان مسیر عشقشان را از میان هزاران انتخاب سخت و پیچیده رقم زدند؟ حالا، پس از سالها، این نامه چگونه مسیرش را دوباره یافته و همچون نقشهای فراموششده، دوباره به دست کسی میرسد. آیا این تقدیر بود که آن را بازگرداند، یا تنها خواستههای ناخودآگاه روحهایی که هنوز درگیر "چه میشد اگر…" هستند؟ بخشی از نامه: "...عشق ما نه تقدیر بود، نه تصادف. ما خود آن را انتخاب کردیم... حتی زمانی که میدانستیم پایانش درد است!" حالا، پس از سالها، این کلمات همچنان سوالهایی بیپاسخ را در ذهن دانون میکارد. آیا دوباره لمس این کلمات یعنی بازیِ سرنوشت و تکرار همان مسیر گذشته است، یا فرصتی است برای اصلاح اشتباهات و تغییر آنچه از دست رفته؟ اگر عشقشان از پیش نوشته شده بود، پس چرا درد فراموشی هنوز مانند خنجری در قلبشان فرو میرود؟ و اگر سرنوشت تنها ساخته ذهن انسانهاست، پس چرا ندای ایزابلا، پس از این همه سال، همچنان از اعماق زمان به گوشش میرسید؟ هشدار: این داستان را تنها در صورتی بخوانید که جرات دارید به دو پرسش اساسی پاسخ دهید: 1. آیا اتفاقات زندگی بخشی از سرنوشت از پیش تعیینشده ما هستند یا ما آن را از اعماق ناخودآگاه خود فرامیخوانیم؟ 2. آیا عشق واقعی آزادی است که انسانها در انتخابهای خود میسازند، یا زنجیری است که تقدیر برایشان رقم زده؟