شمشیر سیاه
اتفاقاتی در دوران پادشاهی اشکانیان افتاده اتفاقاتی تاریک با شمشیری تاریک تر حالا شاید دوباره باید شمشیر سیاه اربابانش را فرا بخواند. شاید دوران تاریک نزدیک است
اتفاقاتی در دوران پادشاهی اشکانیان افتاده اتفاقاتی تاریک با شمشیری تاریک تر حالا شاید دوباره باید شمشیر سیاه اربابانش را فرا بخواند. شاید دوران تاریک نزدیک است
هیچکس نمیدونه که اون چیه و از کجا اومده، و ما تنها چیزی که ازش میدونیم اینه که، اون دروازهای به دنیای دیگهای است و اون دنیا دنیای صلحآمیزی نیست...... اسم من هیراست، دختری که به دنبال انتقام گرفتن از اون دروازه و نجات دادن دنیاست. اما اینکه موفق میشم یا نه رو نمیدونم.
سلام دوستان . این داستان یک رمان بلند و بالا در روایت از ماجراهای دختری برگزیده از قبیله عقاب ها و اتفاقات و سرنوشت تلخی که اون و دوستان و خانواده ش دارن هستش . اما نگران نباشید ! این یه رمان غم انگیز نیست . من تمام تلاشم رو کردم که شخصیت پردازی در این داستان به خوبی رعایت بشه و شما علاوه بر قهرمان قصه مون ، روایت داستان زندگی دوستان و خانواده ش و ماجراهای متفرقه اما مربوط به داستان رو هم خواهید شنید و شاید با بعضی شخصیت ها همزاد پنداری کنید ، با اونا بخندید و یا حتی براشون اشک بریزید . علاوه بر اون متن رمان خیلی ساده و مثل صحبت کردن های روزمره مون نوشته شده و خوندن رو براتون راحت تر میکنه . من گروه سنی رو نوجوان زدم . به درد سن پایین تر نمیخوره اما شاید بزرگتر ها هم خوششون بیاد و از خوندنش لذت ببرن . البته چون این اولین داستان منه شاید ابتدای داستان خیلی به نظرتون قدرتمند و جذاب نیاد اما از شما میخوام به من فرصت بدید و همراهم تا انتهای داستان بیاین . ◇◇◇ - سایا بذار کمکت کنم . -* از اینجا برو ! من آدم قوی ای هستم . مخصوصا به خاطر نیروی درونی قدرتمندی که دارم زخمای معمولی نمیتونن منو از پا در بیارن . اما جنگیدن با محافظای شمشیر فرق داشت . اونا خیلی قوی تر از آدمای معمولی بودن و مثل من از انرژی درونی استفاده میکردن . اما من از اونا قدرتمند تر بودم و داشتم برنده میشدم ، تا اینکه یکیشون با استفاده از تیغه ای از جنس انرژی《شی》 به شونه م ضربه ای زد . خود زخم اونقدرا هم بد نیست و در حالت عادی با کمک نیروم زود خوب میشه اما اون تیغه انگار برای یه لحظه همه ی انرژیم رو تو خودش کشید و از بین ...
این داستان درمورد آتسوشی و آکوتاگاوا هستش. آتسوشی و آکوتاگاوا در اوایل از هم دیگه بدشون میومد و به مرور زمان عاشق هم میشوند. البته در این داستان آتسوشی ورژن دختر هستش
درباره دختری که در انیمه ناروتو تناسخ پیدا می کنه و وقتی که 4 ساله میشه مادرش جلویش میمیرد و ماجرا هایی اتفاق می افتد
ما اونقدرا هم که شما فکر می کنین خطرناک نیستیم ...! من بهرادم و 13 سالمه و توی یه مجموعه ی فوق سری مخصوص خ.آ ها به اسم "د.ب.ی.خ" کار می کنم. تو این راه به کسی برخورد می کنم که بهترین دوستم می شه . حالا من یا باید دوستم رو از دست بدم ...یا از دست مجموعه ای که آرزوم بوده توش باشم فرار کنم ... به نظر تو دفتر عزیزم کدوم کار رو بکنم بهتره ؟
قاتل مخصوص ملکه ی کشور هالاداس، بعد از انجام ماموریتی به دستور ملکه، از طرف شاهدخت با خبر میشود که مرتکب خطای بزرگ و برگشتناپذیری شده که باید برای مقابله با عواقبش، خودش را به دل خطر بیاندازد و حتی به شخص ملکه هم خیانت کند... .
داستان درباره دختری به اسم کتایونه که طی یه سری اتفاقات...... اه ولم کنین خودتون برین بخونین،اما قول میدم از خوندنش پشیمون نمی شید
سرس 17 ساله، دختری زیبا و فقیر در شهر امپراتوری دلوس، زندگی سخت و نابخشودنی یک مردم عادی را سپری می کند. او روزها اسلحه های جعلی پدرش را به محل تمرین کاخ می رساند و شب ها مخفیانه با آنها تمرین می کند و آرزو دارد در سرزمینی که دختران در آن جنگیدن ممنوع هستند، جنگجو باشد. اما فروخته شدن به عنوان برده در انتظار اوست. شاهزاده تانوس 18 ساله از همه چیزهایی که خانواده سلطنتی خود برای آن دفاع می کنند متنفر است. او از رفتار خشن آنها با تودهها، بهویژه رقابت وحشیانه کشتار که در قلب شهر قرار دارد، متنفر است. او مشتاق رهایی از محدودیت های تربیتی خود است، با این حال او، یک جنگجوی خوب، راهی برای خروج نمی بیند. هنگامی که سرس دادگاه را با قدرت های پنهان خود مبهوت می کند، خود را به ناحق زندانی می بیند، محکوم به زندگی حتی بدتر از آنچه تصور می کند. تانوس، کتک خورده، باید انتخاب کند که آیا همه چیز را برای او به خطر می اندازد یا خیر. با این حال، سرس در دنیایی از دوگانگی و اسرار مرگبار، به سرعت متوجه میشود که کسانی هستند که حکومت میکنند و کسانی که پیادههای آنها هستند. و اینکه گاهی اوقات انتخاب شدن بدترین اتفاق ممکن است.
"خنزرپنزرهایی که گاهی اوقات ذهنمو میجوعه!" _هر فصل یه یکی از نوشته های تاریکمه. _و آره ممنون میشم نظر بدین :>!.
همانطور که به طرف آشپزخانه میرفتم، گفتم:« به نظر من، دنیا هنوز هم جای زندگیه» صدایش را کمی بلند تر کرد تا بشنوم:«منظورت زنده بودنه؟» _«زنده بودن هم بخش اصلی زندگیه»
گروهی از دختران و پسران برای انجام چالشی برای کامال یوتیوب خود وارد کلبه ی میشن که هرکدام انها به شکلی ناپدید میشوند
خاندانی قدیمی که بدلیل شجره نامه گسترده ،دلاوری در جنگ ها و همچنین خدمات بسیار به کشور به دستور پادشاه کاوه اول به عنوان حاکمان محلی منطقه ای در شمال شرقی کشور انتخاب شدند این سرزمین بعدها بدلیل مشکلات و جنگ های داخلی از کشور جدا شد و استقلال خود را اعلام کرد تا زمانی که....