شهر بی یار
داستان زندگی شبنم
درمورده یک دختر کتاب خوان است که هر روز وقت خود را در تنها کتابخانه قدیمی شهرشان میگزراند ... که یک روز به کتابی بر می خورد که صفحات آن خالی است ... ولی در صفحه ی اول آن این جمله نوشته شده بود : ( تو نقش اصلی ماجرای منی ... )
داستان در یک روستای دورافتاده اتفاق میافتد که با یک آفت مرموز و ویرانگر روبرو شده است. در این شرایط بحرانی، تام، کشاورزی دلسوز و مصمم، به دنبال راهی برای نجات خانواده و روستای خود میگردد.
رامبل نمیدانست چه اتفاقاتی قرار است برایش بیفتد. همهی اینها از زمانی شروع شد که به پریکنر، پایتخت امپراطوری رسید. حالا او درگیر دشمنهای جدیای شده بود. از دوستداران حکومت بگیر تا هیولاها و انتقامجویان باستانی. آیا رامبل به همراه دوستش جیمی میتواند از پس تمام این اتفاقات بر بیاید؟
چرا نمیگی کی هستی؟ تالار مهمان قصر سال هاست که ازبین رفته. بعد از مرگ پادشاه همه چیز توی سالسکی عوض شده...... صدای جیر جیر کرکنندهٔ چنگناله ها و بلافاصله صدای جیغ حیواناتی که در حیاط قصر روانه شده بودند طنین انداز شد و رهام را از ادامه ی حرفش باز داشت... چنگاله ها پرندگان وحشی و درنده ای بودند که همراه نوای کریحشان رعب و وحشت را از کیلومتر ها فاصله در دل هر موجود زنده ای، زنده میکردند. شنیده شدن صدای چنگاله حاکی از شکست بود، حاکی از نا امیدی تنها امید مردم «فالکی»*.
جادوگران خوب و جادوگران بد همیشه در حال نبرد هستند ولی خب پیشگویی کردن آینده ممکنه زندگی بعضیا رو خراب کنه
داستان تنهایی های تلخ من میخوام توی این داستان چیزهایی که توی زندگی کوتاهم تجربه کردم رو بهتون بگم شاید بتونم سرنوشت کسی رو به سوی آرامش و تغییر فکر عوض کنم به نظرم بخون چون تموم چیزهایی که میدونستم رو داخل این کتاب جمع کردم داستان بر اساس واقعیت است
در روزگاران قدیم عهدنامه ای بیین شهروندان و پادشاه بسته میشه ولی کسی عمل.....
والکش سیزاک که سال اول هاگوارتز است(توی بازه ی زمانی سال هفتم البوس پاتر)و یک دورگه و گرگینه و مکانیک خوب است تازه میفهمد جادوگر است و….
زندگی مجالم نداد تا بیشتر از این عشق را در عاشقی تجربه کنم هر چند عاشقی کردن را خوب بلد شدم ... ? تا کنم عاشقی در ره عشق... ?
در دل تاریکی جنگ جهانی دوم و در آلمان تحت سلطه نازیها، خانواده مایر در دو راهیهای مرگبار قرار میگیرند. اتو مایر، پدربزرگ ماکس، جان خود را در راه نجات آنا، دخترعموی ماکس، فدای میکند، در حالی که نیروهای گشتاپو در پی دستگیری او هستند. این فدای بزرگ، آغازگر مسیر پر از رنج و تصمیمات سخت برای خانواده مایر است. آنا، که به دست گشتاپو افتاده، در معرض شکنجههای جسمی و روانی قرار میگیرد. در حالی که از دستگیری ماکس بیخبر است، به شدت در مقابل تهدیدات سرهنگ فورست، افسر بیرحم گشتاپو، احساس ترس و خفت میکند. فورست که از آنا خواسته تا به او کمک کند، تهدید به تعرض و تحقیر میکند و آنا را به نقطهای میرساند که مجبور به تصمیمی وحشتناک میشود. در لحظات بحرانی، ماکس تلاش میکند تا با ترور سرهنگ فورست پایان دهد، اما ناکامی در این اقدام او را به نقطهای میرساند که مجبور به فاش کردن اطلاعاتی میشود که در نهایت جان خود را به خطر میاندازد. او از سر عشق و فداکاری برای نجات آنا و هانس، به سرنوشت تلخ خود تن میدهد. در پایان، ماکس با فدای جان خود، توسط گشتاپو اعدام میشود. آنا، که اکنون باردار است، شاهد مرگ او بوده و از فدای بزرگ و عاشقانه ماکس برای خانوادهاش آگاه میشود. «زنجیرهای تقدیر» داستانی از عشق، ترس و فداکاری در دوران تاریک نازیهاست. در این داستان، شخصیتها مجبور میشوند برای نجات عزیزانشان از خطرات غیرقابل تصور، دست به انتخابهایی بزنند که سرنوشتشان را برای همیشه تغییر میدهد. این داستان، تلاشی است برای مبارزه با ظلم و قربانی شدن در راه عشق و انسانیت.
هیچ وقت نمی تونی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمع شده . . . پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته . . . پشت بی تفاوتیاش چقدر دلتنگی . . . پشت قیافه منطقیه یه آدم چقدر جنون . . . پشت عصبانیت یه آدم چقدر مهربونی . . . پشت سر شلوغیای یکی چقدر تنهایی . . . پشت انزوای یکی چقدر دلیل . . . تو خیلی وقتا، خیلی جاها، توو خیلی شرایط نبودی اما راجبش گفتی قضاوت کردی، رای دادی، محکوم کردی. A.N
خزان در تلاش برای استقلال سخت مشغول کار است. او تمام قدرت و تواناییش را به کار بسته تا به اهدافش برسد و ترس برگشت به خانه فرهاد به او قدرت میدهد تا برای حفظ آنچه بدست آورده بجنگد. پوسته قدرتمندی که از خودش ساخته با فهمیدن واقعیتی از زندگی اش ترک برمیدارد. این داستان روایت زندگی کسانیاست که میخواهند خودشان روایتگر داستان زندگیشان باشند. هرچند بافتن فرش در تاریکی پر است از تردید و شک.