زندگینامه مختوم قلی فراغی
زندگینامه مختوم قلی فراغی است که همه زندگیش نوشته شده است
زندگینامه مختوم قلی فراغی است که همه زندگیش نوشته شده است
روزی روزگاری پادشاهی بوده است پادشاه باز داشت باز یعنی شاهین پادشاه با شاهین برای شکار با خدمتکارانش ازقصر به طرف جنگل رفت پادشاه در جنگل آهویی را دید وبا اسبش سریع تاخت و خدمتکارانش خیلی عقب موندن وبعد خسته و بدون آب بود وچشمه ای از کوه می چکید وقتی باضرفی خواست آب بنوشد ام شاهین آب توی ضرف را می ریخت و پادشاه آزرده بود وبعد شاهین را برزمین کوبید و هلاک کرد وقتی که رکابدار شاه رسید «باز»را کشته دید از شاه پرسید چه شده است اوگفت:تشنه است وخسته «پادشاه»گفت:از بالای کوه آبی بیاور رکابدار وقتی سرچشمه رسید اژدهایی مرده دیدکه از دهانش زهر میچکید وبه شاه این غذیه را گفت:شاه پشیمون بود اما پشیمانی هیچ چیز را حل نمی کرد. پایان نویسنده:مسعود روزگرد
... اتفاقات ترسآور و تکاندهندهای در مقابل دیدگان پسرجوان به نمایش درمیآید و روزی را به یاد میآورد که به قصد مهاجرت و رسیدن به موقعیت مناسب و رفاه و زندگی آرام، با چمداني در دست از خانه خارج و در این ایستگاه از خانواده جدا شد و در سیاهی شب و پنهانی در هوایی طوفانی سوار بر قایقی کوچک و نامطمئن و شکننده، از سواحل تاریک کشور یونان فاصله گرفت تا شاید پس از عبور از دریای خوفناک و مرگآور مدیترانه، بتواند در سرزمینی دور از آبها و اقیانوسها نفس بکشد و برای همیشه در آرامش زندگی کند، اما غرش شدید رعد و برق و هجوم تندبادهای دلهرهآور و امواج سهمگین... ... لبخندی تلخ بر لب جوان مي نشيند و خود را در ميان بيش از بیست هزار پناهجو از رنگ ها و نژادهای مختلف در سراسر جهان مي بيند که در ده سال گذشته در جست و جوي ثروت و خوشبختي و آسايش و زندگی بهتر در دياري دور از خاك و سرزمين مادري و در آرزوی دنیايی شاد و شیرین، می خواستند به سلامت از دریاها و اقیانوس های عمیق و غریب بگذرند و به سعادت برسند، اما در قایق های سبک و کوچکِ مالامال از مسافر، در دریای پرتلاطم مدیترانه غرق و مفقود شدند و مرگ غم انگیزشان داغ سنگینی بر دل خانواده هایشان گذاشت؛ خانواده هايي که هنوز هم چشم انتظار عزیزانشان هستند تا شاید روزی با سرمايه اي فراوان و دستي پر از شادي و قلبي سرشار از اميد و آرامش به خانه و به نزد آنان برگردند و...
میساکی دختری زیبا، شاهدخت اول کشور ژاپن. او به خاطر دلایل سیاسی خانواده اش به فرانسه رفت. آیا میتواند در آنجا به راحتی زندگی کند؟ پ.ن: سلام من نویسنده این بوک هستم. این اولین بوکمه و امیدوارم ازش لذت ببرید.
داستانی در مورد یک سرزمین تخیلی که موجودات افسانه ای و انسان ها هر دو در آن زندگی می کردند تا اینکه جنگی بین آنها شروع شد ...
جهانی پر از دلهره و ترس،خیابان ها پر از سایه های وحشت،موجوداتی که مردم و دولت ها نام انهارا سایه گزاشتنددر تاریکی شب پدیدار میشوندو با دندان های تیزشان سرهای انسان هارا جدا میکنند،میشنوی صدای خرخر نفس هایشان را زمانی که در تخت خواب خود خفته ای بوی خون و گوشت هایی از انسان ها که لابه لای دندان هایشان مانده تورا خفه میکند و باعث میشود بترسی حتی از سایه خودت. اما تویک انسانی و میترسی ولی من کیستم؟چرا من نمیترسم؟اما نه من هم میترسم اما نه از سایه ها من از صدای درونم میترسم من از تاریکی درونم وحشت دارم من از ضربان تند قلبم و صدای سوتی که در گوشم میپیچد وحشت دارم شاید من هم یک سایه هستم اما نمیدانم نه نشانی دارم نه نامی شاید به قول دوستم کلویی من رهاشده در تاریخ هستم و یا شاید کسی هستم که باید این کابوس ها و وحشت را در سرتاسر جهان به پایان برسانم نمیدانم؟ایا شما میدانید من کیستم؟
پشت پیانوی کلاسیک قهوه ای رنگ کافه مینشیند ، آوازی را سر میدهد ، چشمانش را میبندد و به رود خانه ، مادرش ، پدرش و پیک نیک کوچکشان می اندیشد به سنگ هایی که توسط دختر کوچکی با گُل سرِ صورتی در رودخانه پرتاب میشوند و هر دفعه صدای بلند تری دارند . آه شهر من که اکنون غریبه ای
تصور کنید درسالهای اوج جنگ سرد و درگیری شوروی و آمریکا در برلین ، یک جاسوس روس همراه با مدارک خیلی مهم توسط نیرو های آمریکایی شناسایی و دستگیر میشود . روس ها نیاز خیلی شدیدی به آن مدارک دارند . زیرا بودن یا نبودن حزب کمونیست در جایگاه اول کشور به این مدارک بستگی دارد . بودن یا نبودن مسئله این است ...
سام و مارال که دل باخته یک دیگر هستند، قرار ازدواج را باهم مطرح کردند در این سو پدر دخترک جوان خواب های دیگر برایش دیده که مانع به هم رسیدن دو عاشق قصه میشود
فرمانده ای در امپراطوری روم متهم به تجاوز میشود او باید زندگی خود را نجات دهد چراکه او مردی بیگناه است...
تقدیر موجود عجیبی است؛ موجودی بی رحم که نسخه زندگی ما را از همان ابتدای تولد برایمان می پیچد و ما را با آن به دام می اندازد. بسیاری از از انسان ها در طول زندگی شان سعی کردند تا تور این صیاد ماهر را پاره کنند و خود را نجات دهند؛ اما حیف که اکثر ما مگس صفت ایم و مگس را توان رهایی از دام عنکبوت نیست. اما شخصیت داستان ما این گونه نیست، او از تبار بت شکنان است و میخواهد رسالت اجدادش را کامل کند، چرا که او عضو «وارثان» است...! حال بیایید تا با هم به نظاره اش بنشینیم و ببینیم که او می تواند یا او هم طعمه است؟...
داستان شوالیه ای که به خود لقب شوالیه سیاه را داده است و با هیولا ها میجنگد... / به زودی...
داستان حیوانات جنگلی است که توسط یک شیی عجیب تغییر میکنند و جهش یافته میشوند و میتوانند روی دوپای خود راه بروند و حرف بزنند و هر خاندان قدرت جادویی مخصوص خود را دارد و همه در تلاش هستند تا به سلطنت جنگل دست پیدا کنند... / به زودی...