دروغ به وقت خوشبختی : بخش هفدهم 

نویسنده: Sheila

_ پس شما اون روز از طریق همین پرده با من حرف زدید.
روز دقیقی رو عنوان نکرد خسرو هم دنبال خاطراتش نگشت چون بعید بود اون روز رو دیده باشه.
_ بله درسته.خوشحالم تصمیم نهایی تونو گفتین اگه اشتباه نکنم درست سه هفته پیش بود.شما راجب ما تحقیق کردین ولی بزارین خدمتتون عارض بشم که جای هیچ نگرانی وجود نداره.
خسرو بر خلاف گفته مدیر قصد داشت دور از چشم اریس به یکی از شعبه های دیگه اون بیمه سر بزنه و اوضاع رو بسنجه.
_ توی همین تماس تصویری که با هم داشتیم من تمام شرایط و هزینه هارو بهتون اعلام کردم چیزی هنوز تغییر نکرده و به این زودی هم تغییر نمیکنه.حضور شما در اینجا فقط بخاطر امضای تعهد نامه ست.فعلا یه مقدار پول به حسابی که روی میز بنده مشاهده میکنید واریز کنید تا روی دور بیفتید.اگه اشکالی نداره میشه بپرسم ایشون کی هستن؟ایشون به عنوان شاهد تشریف دارن؟
_ بله آقا و اومدم از صحت کار مطمئن بشم
_ خسرو کافیه...از بی ادبی همکار بنده چشم پوشی کنید لطفا من شاهدی برای خودم نیاوردم فقط خواستم از تعریف هایی که از شما و مجموعتون کرده مطمئن بشه...حالا باید چیکار کنم؟
دستگاه کپی که درحالت مخفی زیر میز مدیر قرار گرفته بود شروع به سر و صدا کرد و سه برگه رو از خودش خارج کرد این حرکت بلافاصله بعد اتمام حرف اریس انجام شد.انگار دستگاه منتظر بود مکالمه تموم شه تا نحوه سرویس دهی شو به رخ بکشه.خسرو متوجه نمیشد که چرا دست مدیر روی لب تاپ جلوروش به حرکت در نیومد تا فرمان کپی رو صادر کنه.آیا دستگاه کپی از دستیار صوتی پیروی میکرد؟تا اونجایی که علم پیشرفت کرده بود و دانش خسرو قد میداد دستیار صوتی فقط توی برنامه گوشی قابل استفاده بود علاوه بر اون فقط از زبون خارجی پشتیبانی میکرد.وقتی کار تموم شد و خارج شدن دوباره داخل ماشین نشستن و اریس نفس عمیقی کشید
_ آقا شما حالتون خوبه؟
_ من خوبم ولی تو بهمم میریزی
_ من فقط خواستم...
_ من فقط خواستم که چی خسرو من نیازی به مراقبت تو ندارم...کار تو داشت براش شک برانگیز میشد یه لحظه فکر کرد ما بخاطر بیمه نیومدیم این چه حرکت خودسرانه ای بود که انجام دادی میخواستی حواسشو جمع کنه که ما هر کسی نیستیم؟...مارکوسیان راه بیفت...خسرو خوب گوشاتو واکن دادن هزینه بیمه رو مثل قبل انجام میدی نیاز هست نحوه پرداخت رو دوباره بهت گوش زد کنم یا بخاطر داری؟
از داسنان بیمه حالا دوسالی میگذشت همه چیز خوب و درست به نظر میرسید پیامک های پرداخت با عنوانی درست به گوشی خسرو پیامک میشد خسرو در هفته بعد از امضا قرار داد از اریس مرخصی گرفت و کاری که قصد انجامشو داشت انجام داد.تنها یه چیز دوباره حس ترس خسرو رو قلقلک داد و اونم شباهت زیاد بین دو تا شعبه بود همه چینش هر دو شعبه به یه شکل بود خسرو با خنده از مدیر اونجا حرف کشید و جواب احمقانه ای شنید. " آقای محترم سئوال بچه گانه چرا میپرسید انگار دو تا آب رو بریزن تو ظرف های مختلف بزارن جلوتون بگن فرقی داره یا نه. معلومه که نداره بیمه همون بیمه ست آبم همون آبه." در طی اون دو سال متاسفانه یا خوشبختانه کسی آسیب ندید که بخواد از بیمه استفاده کنه و ای کاش که میدید و الی شاید هیچ وقت اریس و خسرو پاشون رو به اونجا باز نمیکردن.
_ ببینم چرا درخشان به من زنگ نزده و بعد جریان رو فقط به تو گفته جلالی؟تو وکیل وصی درخشان شدی؟
_ نه آقا اشتباه میکنید بنده خدا بعد تصادف گوشیش زد نابود شد شماره تلفن ها توش بود اونم شماره تلفن رو مثل بقیه حفظ نمیکنه.بدبخت از تو بیمارستان به من که شمارمو به یاد داشت زنگ زد و اطلاع داد برای همین.
_ باشه برو به کارت برس فقط از قول من بهش بگو دلیلش برام قابل قبول نیست
حرف خسرو هم درست بود و هم نه اومدن گوشی و حذف شدن دفترچه تلفن مردم رو تنبل کرده بود و گاها باعث دردسر میشد.آخر سر بعد از ساعت ها فکر کردن نفهمید دلیل درخشان چی بوده بر هر حال تنبیه و فهمیدن ماجرای درخشان چیزی نبود که خسرو باید دنبالش میرفت.فردا و پس فردای روز حادثه گذشت ولی خبری از کارگر نشد درست بود که پاش آسیب دیده بود و احتمالا گچ گرفته بود ولی میتونست یه سر بزنه و جریان رو تعریف کنه دست آخر خود خسرو داوطلب شد با تلفن دفتر به خونه درخشان زنگ زد اون همسر داشت و بر خلاف درخشان چهره و صدای پخته تری داشت خسرو بعد معرفی حال درخشان رو پرسید و از جوابی که شنید وحشت کرد
_ حالش خوبه آقای سهروردی فقط الان داره استراحت میکنه بخاطر آمپول های تقویتی بدنش ضعیف شده ولی از اون طرف عصبی و ناراحته
_ شرمنده اینو میپرسم خانم درخشان ولی دلیل این عصبانیت چیه ربط به موتورش داره یا قضیه چیز دیگه ای؟اگر نمیخواید بگید نیاز نیست من قصد فضولی ندارم.
زن درخشان پشت گوشی من و من کرد نمیدونست چی بگه خسرو از اون سمت مطمئن شد ربطی به تصادف نداشته
_ حدس شما درسته ربطی به تصادف نداره موتور قدیمی بود و از چشمش افتاده بود.قبل اینکه دلیل عصبانیتش رو بگم یه سئوال از شما دارم...آقای سهروردی آیا شرایط بیمه تغییر کرده؟آیا هنوز اسم همسرم جزو لیست بیمه هست؟نکنه پولشو پرداخت نکرده و مجبور شده حالا یه هزینه زیاد پرداخت کنه که جبران کنه؟
_ شوهر شما بیمه هست در ضمن هزینه هاشو به موقع پرداخت کرده 
_ شما مطمئنید؟
خسرو از دادن جواب به همسر درخشان بازموند نمیدونست چی بگه چون تعجب کرده بود قول داد که پیگیری کنه و خبر بده.وارد سایت شد لیست بیمه رو چک کرد اسم همه رو دید حتی اسم درخشان رو...یعنی درخشان کارگرش داشت دروغ میگفت؟این آخرین سئوال اون روز خسرو از خودش بود جواب واضح بود.اون دروغ گو نبود اصلا بدش میومد یکی از عکس های گذاشته شدش توی فضای مجازی متنی راجب دروغ داشت نفر بعدی که سر بیمه دچار مشکل شد آلنوش بود اون باید دو الی سه دندون آسیب دیده شو پیش دکتر میبرد و عصب کشی میکرد یه هفته ای شده بود که مدام امروز و فردا میکرد آخر سر خسرو طاقتش به سر رسید سرش فریاد کشید و براش مرخصی رد کرد تا کارشو بکنه.آلنوش بخاطر درد دو روزی استراحت کرد و بعد برگشت به محل کار راجب بیمه حرف زد
_ من نمیدونم با اینکه جزو لیست بیمه هستم چرا پول کمتری پرداخت نکردم بنظرم باید برید اونجا یه چیز این وسط درست نیست پول ها نکنه اصلا به دستشون نمیرسه نکنه میره یه جا دیگه و اینا یه
_ آلنوش کافیه...این حرفت شبیه این میمونه که انگاری داری تصمیم دو سال پیش آقا اریس رو زیر سئوال میبری.
_ من نخواستم بی احترامی کنم...چرا قاطی میکنی خسرو آروم باش...صورتت قرمز شده آب میخوای؟
_ نه برو به کارت ادامه بده
شب که شد همه که به خونه برگشتن خسرو ذره ذره قضیه رو به خورد اریس داد عکس العمل اریس در قدم اول احمقانه به نظر میرسید انگار که اتفاق معمولی رخ داده
_ من منظور شما رو متوجه نمیشم 
خسرو مثل هر دفعه دیگه ای توی ماشین با هندزفری که یه سمتش وارد گوشیش و سمت دیگش وارد گوشش شده بود داشت با اریس صحبت میکرد 
_ خیلی واضحه خسرو کودن بازی در نیار این یه اشتباه کوچولوی سیستمیه من با مدیر اونجا صحبت کردم گفت درست میشه 
خسرو هرچی فکر میکرد بیشتر به این نتیجه میرسید که قرار نیست چیزی درست بشه و واقعا هم نشد.تعداد مشکلات بیمه در روز های آینده بالا رفت و خسرو و اریس مجبور شدن هر یک جدا گونه به محل مورد نظر زنگ بزنن کسی دیگه جواب نمیداد حتی مدیر ساعت های مختلف تماس گرفتن ولی دریغ از یه جواب دلگرم کننده.
_ انشاالله که اتفاقی نیفتاده
" اَه چرا این باز اسم خدارو برد...بابا دین و ایمون تو از کجا آب میخوره آخه"
خسرو جوابی به همراز نداد ولی با قیافه خوبی هم بهش نگاه نکرد دست آخر سریع به همراه ماشین خودش از تعمیرگاه خارج و مدیریت رو مدتی کوتاه دست ارمنی زبون مورد اعتماد سپرد.در راه اریس رو هم سوار کرد و باهم سمت بیمه رفتن.مارکوسیان میتونست بیاد آزاد هم بود ولی هم آهسته میرفت و هم اگر نمیبود بهتر بود خسرو بیشتر از جریان کلاه برداری احتمالی اونجا نگران قلب بیمار اریس بود که معلوم نبود در حال حاضر داره چطور کار میکنه.میترسید با دیدن وضع اونجا سکته قلبی شدید کنه و جادر جا بمیره.خسرو یه بار که به خونه اریس رفته بود کپسول اکسیژن و ماسکش رو که از دسته شیر آویزون بود دیده بود قبلا احتمالا بخاطر اینکه خسرو نگران نشه پنهانش کرده بود ولی حالا لزومی نمیدید چون خسرو همه چیز رو میدونست.
_ آقا قول بدید وقتی اونجا رسیدیم و مال باخته شدیم....
_ خفه شو خسرو....فقط گاز بده اون دهن نحستو هم ببند
_ ولی آخه قلبتون ناراحته
_ من بدبخت یه چاقو از داشبرد ماشینت بردارم قفسه سینمو بشکافم این قلبو از تو سینم دربیارم راحت میشی یا نه
عصبانیت اریس به حدی زیاد بود که خسرو رو مطمئن کرد با ضربه بدی مواجه شدن هر چی فکر بد بود توی ذهن خسرو سرازیر و عیناً همه اونها به اجرا دراومد.وقتی به اونجا رسیدن توده ای از جمعیت مردم معترض رو دیدن که دم ساختمون وایستاده و مدام ناسزا میگفتنبدتر از ناسزا گویی شیشه شکسته در ورودی ساختمون بود که با سنگ خورد خاکشیر شده بود.کسی جرعت نمیکرد داخلش بره خسرو و اریس جمعیت رو به زور کنار زدن تا نمای داخل رو از نزدیک ببینن.صندلی اپراتور ها کاملا خالی و خاک گرفته بود سکوت محضی داخل اونجا قرار داشت که با صدای ناسزای مردم رقابت میکرد.
_ اینجا چخبره؟
_ اوهوی مردک مزاحم چشمای کورتو واز کن یه نگاه به آسمون بنداز 
اریس خواست دعوا کنه فکر میکرد مرد بغل دستش دستش انداخته خسرو جلوی اریس رو گرفت.اون متوجه مرد مال باخته شده بود 
_ اقا اریس مدیر بیمه رو به قتل رسوندن
_ وای نه...این غیر ممکنه 
متاسفانه تمام لباس مدیر غرق خون بود به یه طناب محکمی بسته بودنش و از نماد آرم بیمه آویزونش کرده بودن رگ گردنش زده شده بود و هنوز خون میچکید شبیه عروسک خیمه شب بازی شده بود که گرداننده نداشت و هر از چند گاهی دور خودش با سرعتی ملایم میچرخید نبود پاهاش وزن رو متعادل کرده بود.اریس نتونست طاقت بیاره بلافاصله وارد شد و سمت دفتر مدیریت دوید کار درستی نمیکرد چون ممکن بود مدارک بر علیه ش جمع بشه خسرو نتونست جلوش رو بگیره ولی اجبارا پشت سرش دوید و وارد اونجا شد در دفتر مدیر راحت باز شد احتمالا سیستم کنترل از راه دور از کار افتاده بود دوربین بالای سر ورودی دفتر مدیر هم شکسته و خاموش بود. نمای پنجره حالا عجیب و غریب بنظر میرسید.اریس بی مقدمه از خسرو سئوالی پرسید 
_ ساعت چنده؟
_ چهار بعداز ظهر
_ مطمئنی؟ 
_ بله آقا چطور مگه؟
اریس به سمتی نا مشخص یورش برد یه گلدون شیشه ای درست کنار کمد ها قرار داشت که خسرو و خودش تا به حال به اون دقت نکرده بودن داخل گلدون شیشه ای و دراز ۴الی۵ عدد گیاه بامبو وجود داشت مقدار زیادی آب داخلش باقی نمونده بود چند تا برگ از بامبو ها خشک شده بودن 
_ برو کنار همین حالا 
خسرو بلافاصله خودشو به کناری کشید اریس گیاه های داخل گلدون رو به طرزی وحشیانه روی میز خالی کرد آب باقی مونده داخل گلدون تمام و کمال روی لب تاپ ریخت.گلدون شیشه ای رو حالا بالای سرش گرفته بود.گلدون رو پشت سرش آورد و بعد خیلی محکم و تیز سمت پنجره پرتاب کرد.خسرو فکر میکرد الان هاست که گلدون به بیرون پرت شه و سر کسی رو بشکنه ولی این طور نشد فضای نمای بیرون پشت پنجره یه دفعه ای خاموش شد.اریس حالا سمت پنجره ها برگشت و اونا رو باز کرد به صفحه هولگرام دست کشید و بعد با مشت ضربه محکمی به صفحه زد و اون رو شکست تیزی شیشه دستش رو شکافت و از اون خون سرازیر کرد پلیس بعد اومدن به اونجا و انتقال مدیر کشته شده به سرد خونه دستگاه هولگرام رو خارج و متوجه شد آجر های خونه بغلی به این ساختمون چسبیده و اونجا چیزی به عنوان پنجره وجود نداره اونا حالا تو آگاهی بودن
_ آقای سرکیسیان از شما بعید بود آخه همچین کاری شما مالک دوتا تعمیرگاه به نام هستین.اصیل زاده ارمنستان.اول از همه بگید چرا بی اجازه وارد شدید و باعث دردسر ما شدید دوم بهم بگید از کی با کلاه بردار ها همکاری کردید و سه...آیا شما متوجه چیز مشکوکی هم شده بودین 
_ آقای پلیس محض اطلاعتون بگم جواب سئوال او رو خودتون میدونید مردم مثل بزکوهی فقط گردن کشیده بودن و داخل رو نگاه میکردن شما ها هم که مثل همیشه دیر سر صحنه تشریف آوردید
_ آقای محترم لطفا احترام خودتونو داشته باشید زشته...در ضمن باید عنوان کنم حتی اگه پلیس زود میرسید باز فرایند فهمیدن جریان طول میکشید 
_ من کلی عرض کردم
_ و منم فقط راجب الان صحبت کردم...لطفا به باقی سئوالات جواب بدید میدونستید شما نفر ۱۵ از سری دست مال باخته های اونجا هستین؟ البته بزارید پسرتون جواب بدن ظاهرا نگران شما هستن
_ من خسرو سهروردی هستم و نسبتی با ایشون ندارم ولی مثلدر خدابیامرزم برام عزیزن مهم تر از اون اینه که بیماری قلبی دارن...آقا اریس خواهش میکنم برین بیرون
_ حق نداری به جای من تعیین تکلیف کنی 
شک خسرو نسبت به کار های اریس بیشتر شد.پلیس حالا جریان رو کامل تر تعریف کرد جواب تحقیقات در همین زمان کوتاه مدت واقعا شکه کننده بود
_ گوش کنید مردی که اونجا عنوان مدیر بیمه رو داشته پدر یکی از کلاهبردار ها بوده البته بگم که قاتل این مرد همون پسرش بوده.این مرد در اصل فرد درستی بوده کار خلاف نمیکرده پسرش اونو وادار به همکاری کرده پدر به شدت مخالفت کرده و زیر بار نرفته تا اینکه جواب مخالفت هاش شده از دست دادن دوتا پاهاش تهدید باز هم ادامه داشته چون مرد زنده بودن و زندگی کردن رو دوست داشته تهدید میشه که اگه همکاری نکنه کلیه و کبدش رو یکی پس از دیگری با جراحی برمیدارن و میفروشن.امروزی که شما تشریف بردید اونجا روزی بوده که جیب هاشون پر پول شده بوده و قصد داشتن به طور قاچاقی از مرز خارج بشن که خداروشکر پلیس های ما به موقع میرسن و دستگیر میشن.اما اپراتور های خانم.پسر اون مرد و دوستش واقعا آدم های شرور و پستی بودن حتما هم اعدام میشن خانم های اونجا همه فقیر و توسط افرادی که پسر اون مرد میفرستاده سمتشون وعده پول درشت میگرفتن و میومدن نقش بازی کنن این نقش به پایان روز که میرسه تموم میشه و فردایی وجود نداشته همه اونها در یه زمان کشته و داخل انباری مخفی انداخته میشدن روز بعد یه گروه دیگه و همین طوری تا به آخر.دلیل کشتن اونها عدم شک مشتری ها بوده...مشتری ها نباید قیافه اپراتور هارو بخاطر میسپردن چون اگه میسپردن دردسر میشده...قیافه هاشون تر و تمیز بود درسته؟...بله اونا حسابی قبل رفتن به اونجا سرخاب سفیداب میکردن‌.اما در آخر پول های شما...متاسفانه راه برگشتی وجود نداره پول ها توی یه صرافی تبدیل به دلار شده بعدم دو دستی تقدیم خارجی ها شده این مدارک رو که متعلق به شما بوده رو بفرمایید از روی میز من بردارید.تو اظهارات شما نوشتین که بیمه رازی رو که معتبر بوده رها کردین...میشه بپرسم چرا.بیمه فردا از شماره ای ناشناس اطلاعاتش مثل علف هرز یه دفعه ثبت شده و کسی خبر نداشته...آقایون لطفا اگر شد دوباره برگردید همون بیمه رو ادامه بدید.پول درسته دیر برمیگرده ولی دیر برمیگرده...این جون ما انسان هاست که دیگه قابل بازگشت نیست
اریس و خسرو حالا بیرون از پاسگاه بودن و داشتن به تاریکی شب نگاه میکردن هم دست سالم و هم دست باند پیچی شده اریس میلرزید.
_ آقا اگه حالتون خوب نیست بریم بیمارستان یه آرام بخش بهتون بدن.
اریس با قیافه عصبی که خیلی وقت بود روی صورتش جا خوش کرده بود و انگار از همون زمان تولد این قیافه رو داشت سمت خسرو برگشت و حرفی زد که خسرو رو به شدت ناراحت کرد.نمیفهمید برای چی خسرو باعث اون اتفاقه.چرا متهم شده بود.خسرو تنها کسی بود که هزاران بار بهش هشدار داده بود.چیکار باید میکرد که نکرده بوداریس در نهایت با بی رحمی تموم ازش خواست که تنهاش بزاره خسرو تو راه برگشت مدام به زمین و زمان حتی خودش فحش میداد راه برگشت برای تریس کوتاه بود چون پاسگاه دو خیابون با خونه ش فاصله داشت خسرو هم نزدیک خونه مادرش شده بود از بس با خودش حرف زده بود دهنش کف کرده بود و فکش درد میکرد به هن و هن افتاده بود توی همین اثنا بود که گوشی خسرو به صدا در اومد اول لرزیدمتوجه نشد فکر کرد اشتباه کرده ولی لرزش دوم بهش فهموند خیالاتی نشده.اریس بود خسرو اصلا باور نمیکردقبل جواب دادن متوجه شد چشماش داره میسوزه و یه لایه اشک دور حدقه چشمش رو فرا گرفته
_ الو...آقا اریس...حالتون خوبه؟...چیشده
فقط صدای نفس های بریده رو پشت گوشی شنید و متوجه شد حال اریس به شدت بده و داره جون میده
راه رفته رو با آخرین سرعت برگشت.وقتی به مجتمع رسید سریع وارد شد و سمت نگهبان شیفت شب رفت.نگهبان به خوبی خسرو رو میشناخت قیافه نگرانش رو که دید سئوال پرسید
_ مرد جوون نفس عمیق بکش...حالت خوبه؟چی شده؟
_ با یه کلید زاپاس یا هرچی که میشه در اون خونه لعنتی باز شه همراهم بیا دم خونه آقای سرکیسیان
_ چرا باید اینکارو کنم مبدون اجازه صاحب خونه نمیشه که.
_ حال آقای سرکیسیان خوب نیست داره میمیره بیماری قلبی داره کسی خونه نیست به دادش برسه افتاده کف زمین داره جون میده خواهشا عجله کن
نگهبان مجبور شد حرف خسرو رو قبول کنه و همراش اومد از پله های اظطراری استفاده کردن چون آسانسور دیر بالا پایین میشد وقتی رسیدن کلید زاپاس وارد سوراخ در شد سه دور توی جا چرخید و بعدم صدای آژیر امنیتی فعال شد مرد نگهبان دنبال کنترل امنیتی گشت و اونو خاموش کرد.حق با خسرو بود اریس روی زمین افتاده بود و درد میکشید خسرو یک طرف و نگهبان طرف دیگه اون نشست دست به قلبش گرفته بود و چشماشو بسته بود ناله میکرد.خسرو بلافاصله سمت ماسک اکسیژن رفت و اونو روی صورت اریس گذاشت نفس اریس سخت بالا می اومد و تنها ماسک کافی نبود با اورژانس تماس گرفت.اریس وقتی تونست قدرت حرف زدن پیدا کنه به خسرو نگاه کرد
_ منو....منو ببخش
_ لطفا چیزی نگید و نفس عمیق بکشید من اصلا از شما ناراحت نیستم از خودم ناراضی ام که چرا بیشتر اصرارتون نکردم...شما منو ببخش دکتر الان میرسه
خسرو دست اریس رو که ملتمسانه به هوا بلند شده بود رو به دست گرفت حرف های دکتر رو تا اونجایی که میتونست اجرا کرد تا پزشک برسه.اریس بعد رسیدن به بیمارستان سریعا بستری شد و با داروی بیهوشی به آرامش رسید. خسرو بعد دیدنش پشت در بسته اتاق به اونیک زنگ زد و اونو در جریان گذاشت ۲۰ دقیقه ای طول کشید تا اونیک برسه فاصله خونه اونیک و اریس خیلی زیاد بود.اونیک به عنوان همراه موند و خسرو رو فرستاد بره.در زمان ملاقات اومد و بهش سر زد.ماسک تنفسی دیگه روی صورتش نبود ولی لوله ای نزدیک بینی قرار داده بودن.حالت گیج و بهت زده داشت هنوز از ماجرای گذشته پریشان بود.دکتر حرف های خوبی به اونیک و خسرو نمیزد
_ این قلب مریض تحت هیچ شرایطی دیگه نباید خبر بد بشنوه.یکی از رگ های قلب داره بسته میشه باید آنژیو بشن تا خطر رفع بشه.البته بعد اینکه نیاز به کمک تنفسی نداشتن.باید تا آخر هفته اینجا بستری بشن تا برای آنژیو و بعد هم اتاق عمل آماده بشن.بیمار شما یکم لجاجت داره به خرج میده همش میگه باید بره سر کار...یکی از شما دونفر حتما باید متقاعدش کنه...وضعیت خیلی خطرناکه.
خسرو به سبب علاقه ش به اریس این مسئولیت رو قبول کرد وبالای سرش اومد.
_ خسرو ما بیچاره شدیم پول ها دود شده رفته هوا بعد تو درباره آنژیو حرف میزنی...نمیتونم باور کنم همچین اشتباه بزرگی رو مرتکب شدم کاش به حرفت گوش میدادم...خسرو بهم بگو اوضاع تعمیرگاه چطوره بگو فعلا مراقب باشن تا من یه خاکی توی سرم بریزم.
_ آقا اریس یه لحظه به من گوش کنید...مگه نگفتید قراره مدیریت رو به من و هروس برادرزادتون بسپرید.الان فکر کنید سپردید خواهشا به روند درمانتون اهمیت بدید و نگران چیز دیگه ای نباشین.
_ ببینم پس تو...پس تو قبول کردی؟
_ مجبور شدم آقا اریس به خاطر تمام محبت هاتون که در حقم کردید کمک هاتون اون نجات دور از ذهن...راه دیگه ای برای جبرانش بلد نیستم...برم به آقا اونیک بگم هزینه بستری شدنتون رو پرداخت کنن؟ مطمئن باشید چه قبل رسیدن روز عمل چه بعدش میام بهتون سر میزنم درباره وضعیت تعمیرگاه ها بهتون میگم یا اصلا به آقا اونیک میگم به اطلاع شما برسونه
_ خسرو؟
_ بله
_ خواهشا خودت بیا و اینا رو بهم بگو...تو تنها کسی هستی که حالمو درک میکنه...لطفا
خسرو بعد از بهتر شدن وضعیت اریس مجبور شد مجددا به بیمه رازی رو بندازه کلی عذرخواهی کرد و خودشو کوچیک کرد ولی عیبی نداشت وضعیت دوباره رفته رفته بهتر شد.گوی ماجرا ها حالا دوباره سمت همراز قل خورده بود 
سال های طولانی بود که اونجا مشغول به کار شده بود همه چیز به سرعت برق و باد گذشته بود و باور نکردنی بود هم متحیر بود هم خوشحال اندوخته های زیادی داشت که از خسرو و آلنوش به دست آورده بود ولی ظاهرا این وسط یه چیز کم بود چیزی که اونیک بهش یادآوری کرد حالا به جای اریس اون بود که سرکشی میکرد فعالیت زیاد برای اریس ممنوع شده بود و حتی اجازه رانندگی هم نداشت.اونیک در حال برگشتن به تعمیرگاه اصلی بود داخل تعمیرگاه با همه احوال پرسی کرده بود و بعد یه ساعت تمام با خسرو راجب برنامه های آینده حرف زده بود برنامه هایی که اریس در نظر داشت.همراز بی توجه به اونا کار خودش رو میکرد اگر توجه میکرد مطمئنا چیزی متوجه نمیشد چون پیچیدگی زیادی داشت.صحبت ها در حال اتمام بود که ناگهان...
_ همراز تا حالا سعی کردی زبون ارمنی یادبگیری؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.