تنها خیالِ من : قسمت۱٠
نویسنده: asma
0
7
1
14
#ar
#p10
با حالت درمانده ای پرسیدم :
+اون نوشیدنی ها؟ خونن؟؟
مردی که روبه رویمان ایستاده بودو انگار حرفم را شنیده بود، نگاه تمسخر آمیزی انداخت و دوباره به جلو برگشت...
آریل نگاهش را سردو بی تفاوت کردو با صدای آرامی گفت:
_اره! سوال بعدی؟
با تعجب نگاهی به چهره اش انداختم و خواستم سوال دیگری بپرسم که با صدایی شبیه به صدای طبل به خود آمدم، مرد مسنی که سر وضع مناسبی نداشت و به نظر میامد که چندین سال است حمام نرفته، با افتخار روی سکو ایستاد و شروع به سخنرانی کرد:
~عزیزانم! ما دوباره تونستیم یک شب دیگه دور هم جمع بشیم! و یکبار دیگه باهم به باعث و بانی و سرورمون (ابلیس) ادای احترام کنیم و برامون باعث افتخاره که دعوتمون رو قبول کردید مطمئن باشید سرورمون از حضور شما راضی و خوشنود خواهد بود!
ما به اون ایمان آوردیم و بخاطرش تا الان قربانی های زیادی کردیم و با اعمالمون و همچنین با حضور داشتن و برگزاری مهمانی هایی درخور و شایسته ی ایشون، بندگی خودمون رو بهش ثابت کردیم و خواهیم کرد!
عزیزانم!
نمیخوام زیاد وقتتون رو بگیرم، پس امشب تا میتونید شادی کنید و خوش بگذرونید و بدونید این شادی ای که ازتون سلب شده حق شماست و شما لایق این خوشگذرونی ها هستید!(ابلیس) نگهدارتون!
با شنیدن هر جمله ای که از زبانش میشنیدم، مو به تنم سیخ میشدو هر لحظه بیش از پیش به عمق فاجعه پی میبردم!
حس میکردم رنگم پریده است ..
وای خدای من، اینها دیگر چجور موجوداتی بودند؛ انسان؟
نه! با صحنه های عجیب و غریب و شرم آوری که کم کم میدیدم نمیشد نامشان را انسان گذاشت...
صدای موسیقی را بیشتر و بیشتر کردند و همه ی مهمانها از آن نوشیدنی های نجس نوشیدند و کمی بعد که شراب اثر خود را گذاشت ، نگهبانان با خنده و روی خوش لیوانهای خون را بین مهمانها پخش کردند، صدای موسیقی گوشم را کر کرده بودو چیز زیادی نمیشنیدم و به درستی حرف هایشان را متوجه نمیشدم.
همه دیوانه وار میرقصیدند و چیزهایی را به زبان می آوردند..
اشک در چشمانم حلقه زد، شوکه شده بودم برگشتم به طرف آریل اما او را ندیدم، کلافه تر از قبل شده بودم؛ با صدای بلندی فریاد زدم:
+آریل!!!! آریل!!
انگار آب شده بود و رفته بود زیر زمین، خواستم دوباره صدایش بزنم که شخصی بازویم را کشید، مردی با لباس بلند بنفش و زننده و مدل موی عجیب و میکاپ زشت،همین که خندید توجهم به مایعی ..
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳