ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
مه در جنگل ریون وود: بخش اول 19 تمام شده

مه در جنگل ریون وود: بخش اول

۲ خرداد ۱۴۰۳

هر وقت به آن روز فکر میکنم، هم غمگین میشوم و هم خوشحال! البته، هنوز هم شک دارم که آن اتفاقات واقعی باشند. شما هم اگر جای من بودید، همین فکر را میکردید. آخر چطور میشود که وارد یک جنگل بسیار کوچک شوید اما پایانی برایش نبینید؟ چطور میشود سر از شهری درآورید که وجود خارجی ندارد؟ چطور میتوانید با این موضوع کنار بیایید که به عقب برگشته اید؟

0 0 9 K
اِلین و خانه متروکه 1 تمام شده

اِلین و خانه متروکه

۱۶ فروردین ۱۴۰۳

داستان دختری که با خانواده اش به خانه متروکه ای میروند که روح واجنه در ان زندگی میکنند و ان دختر برای خلاص شدن از انها باید طلسم ان خانه را بشکنند که در این راه خطرناک به یک...

0 1 6.1 K
شمشیر سیاه 1 در حال تایپ

شمشیر سیاه

۷ فروردین ۱۴۰۳

اتفاقاتی در دوران پادشاهی اشکانیان افتاده اتفاقاتی تاریک با شمشیری تاریک تر حالا شاید دوباره باید شمشیر سیاه اربابانش را فرا بخواند. شاید دوران تاریک نزدیک است

0 0 809
خنزرپنزرهای ذهن 8 در حال تایپ

خنزرپنزرهای ذهن

۵ اسفند ۱۴۰۲

"خنزرپنزرهایی که گاهی اوقات ذهنمو میجوعه!" _هر فصل یه یکی از نوشته های تاریکمه. _و آره ممنون میشم نظر بدین :>!.

4 18 2.2 K
کلبه وحشت 2 در حال تایپ

کلبه وحشت

۲۰ بهمن ۱۴۰۲

گروهی از دختران و پسران برای انجام چالشی برای کامال یوتیوب خود وارد کلبه ی میشن که هرکدام انها به شکلی ناپدید میشوند

0 0 11
دریای عاشق 0 در حال تایپ

دریای عاشق

۱۱ بهمن ۱۴۰۲

اوووم دریا دختری که چشماش همرنگ دریا بوده عاشق پسری میشه که خیلی خونگرمه و اگه مشکلات جزئی رو فاکتور بگیریم زود بهم میرسن اما خووب بعدش یه اتفاقایی میوفته که مجبورن از هم جدا بشن و....

0 0 0
بازی شطرنج 2 در حال تایپ

بازی شطرنج

۱۱ آبان ۱۴۰۲

_زندگی همش یه بازیه منم توی یکی از همین بازیای کثیف عزیز ترین کسم از دست دادم جلوی خودم مرد ازم کمک خواست ولی نتونستم براش کاری کنم نتونستم... قسم می خورم انتقامشو بگیرم. قسم میخورم کسی که کشتشو بکشم........

0 0 335
ما مال هم هستیم 8 در حال تایپ

ما مال هم هستیم

۲۱ مرداد ۱۴۰۲

گِی و دوتا دختر پسر

0 0 2.9 K
داستانک « بازگشت » 0 تمام شده

داستانک « بازگشت »

۱۶ مرداد ۱۴۰۲

توی کمد دیواری لا به لای لباس‌هات قایم میشی... از سروصدای بیرون وحشت زده چشم هات رو روی هم فشار میدی...صدای شلیک هنوز هم تموم نشده و قلبت روی هزار می‌زنه...! امیدواری کسی وارد اتاقت نشه که یهویی صدای درگیری و شلیک اسلحه قطع میشه. نفست توی سینه حبس میشه و دلشوره می‌گیری...چند دقیقه‌اس که خبری نشده و ترس برت می‌داره صدایی از بیرون اتاق می‌شنوی از لای در کمد می‌بینی که در اتاق آروم باز می‌شه... دستت رو روی دهنت می‌زاری تا صدایی بیرون نیاد مرد سیاه پوشی که اسلحه به دست وارد اتاق شده رو خیلی خوب می‌شناسی... اون اومد... می‌گفت برمی‌گرده...! باورت نمی‌شد. در سرویس بهداشتی رو باز می‌کنه و داخل رو نگاهی می‌اندازه وقتی کسی نیست زیر تختت رو هم نگاه می‌کنه... ریشی که روی صورتش داره با مدل موی بان که پشت سرش بسته شده جذابیت خاصی رو بهش بخشیده... وقتی دید کسی توی اتاق نیست خواست از اتاق خارج بشه که با صدایی که از توی جیبت میاد وحشت می‌کنی و گوشیت که زنگ می‌خوره رو بر‌می داری تا خاموش کنی... ولی اون متوجه صدا میشه و سمت کمد برمی‌گرده...! چشم‌هات خیس میشه و هر لحظه ممکنه اشک‌هات سرازیر بشه همینطوری سمت کمد میاد و تو وحشت زده از لای در به بیرون خیره میشی... چشم های سبزش هم از اون فاصله برق می‌زنه... کنار کمد که می‌رسه تو از ترس چشم هات رو می‌بندی و در باز میشه.... با باز کردن چشم هات اون یشمی چشم هاش رو مقابل صورتت می‌بینی که میگه: -‌ هه‌لو لاو (hello lov)

0 0
شکارچی 0 در حال تایپ

شکارچی

۲ مرداد ۱۴۰۲

تاریکی درون تار و پود جنگل خزیده بود.‌‌.. افراد گروه همه دور آتیش حلقه زده بودند و سعی میکردند صداهایی که هر از گاهی از دور و نزدیک میاد رو نادیده بگیرند. احساس میکردند که ظلمت و وحشت بیشه داره به شجاعتشون غلبه میکنه ولی نمیخواستن همینجوری تسلیم بشن.همه توی سکوت دهشتناک شب غرق افکار خودشون بودند که با یه غرش بلند از جا پریدند....

0 0 0
آخرین دیدار 1 تمام شده

آخرین دیدار

۲۸ تیر ۱۴۰۲

در این مملکت سربازی اجباری است. سربازی اجباری که جان جوان هایی را می گیرد که خوانواده آن ها را داغدار می‌کند. بیاید باهم روایتی از غمگین از سربازی اجباری ببینیم. #نه به سربازی اجباری#

0 0 349
شانس 3 تمام شده

شانس

۱۲ تیر ۱۴۰۲

راجب زندگی یک دختر بدشانس و شکست خورده به اسم امیلی که روزی بعد از ملاقات با یک معجزه زندگی اش به کلی تغییر میکند .

0 1 1.1 K
تنها خیالِ من 14 در حال تایپ

تنها خیالِ من

۹ تیر ۱۴۰۲

راجب دختر ۱۸ ساله ای هس که طی اتفاقی گم میشه و گیر یه فرقه شیطانی می افته، این دختر مدام سعی میکنه فرار کنه اما هربار شکست میخوره و کم کم عاشق یکی از اعضای فرقه میشه! عاشق کسی که معتقده عشق گناهه و حتی خدا رو هم قبول نداره و مدام با خودش در جداله... و ماجراهای زیادی پیش میاد و این وسط حقایقی هم برملا میشه..

1 0 5.9 K
به گذشته خوش آمد بگو 3 در حال تایپ

به گذشته خوش آمد بگو

۲۵ خرداد ۱۴۰۲

《سعی کن آروم باشی میکائیل!》 《کم کم دیوونه‌م میکنه!》 《ولی اون واقعی نیست!》 《پس چرا انقدر واقعی گریه میکنه؟چطور شونه‌م از اشکاش خیس میشه؟》

0 1 1.9 K
«ویالونَت گریه میکند رویا» 1 تمام شده

«ویالونَت گریه میکند رویا»

۲۴ خرداد ۱۴۰۲

ویالونت را هربار در دست گرفتم و نُت هایی که تو نواختی را نواختم گریه میکردم.رفتنت را قبول نمیکرد جیغ میکشید و اینطور دلتنگی خودش را ابراز میکرد.دیگر با صدای دلنشینی آواز نمیخوانَد فقط یک دم جیغ میکشد.ویالونت در دست غیر حتی با نواختن نوت های درست جیغ میکشد...

0 4 923
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.