شعر های طنز
چند تا شعر طنز محض خنده.ولی خیلی خنده دارن.حتما بخونید.
چیزی را از تو گرفته اند ولی نمیتوانی آن را پس بگیری... غرورت را شکسته اند، اما نمیتوانی عقده ات را خالی کنی... آبرویت را برده اند، ولی آب ریخته شده را نمیتوانی جمع کنی... زندگی ات را نابود کرده اند، اما نمیدانی چکار کنی... افرادی مثل آن ها هنوز هم در خیابان ها قدم میزنند بدون اینکه خطری تهدیدشان کند... افرادی قلدر که زندگی ها را خراب کرده ولی با خیال راحت زندگی خودشان را میکنند... چه کار میکنی؟... خودکشی؟... احمقانه است! وقتی میتوانی کسی را بکشی، آنوقت میخواهی خودت را خلاص کنی؟... اگر به نجوای ابلیس گوش فرا دهی، تنها یک کلمه میشنوی..."انتقام" اما به راستی لذتی که در بخشش هست، در انتقام نیست؟ پ.ن: خواهشمندم دوستان زیر شانزده سال داستان را مطالعه نکنن، چون ممکنه روتون اثر منفی بزاره،ممنون.
لحظه ای تصور کنید از خواب بیدار میشوید و خود را در سلولی برای بیماران روانی میبینید و از گذشته ی خود هیچ چیز به یاد ندارید. حالا تصور کنید کابوس ندانستن گذشته و فراموشی 5 سال به طول بی انجامد...
صورت مهم نیست مهم قلب آدم ها است. اگه به صورت شما توهیم کردن به قلب شما نگاه نکردند . پسری عاشق قلب شما است اگه قلب شمارا دوست داشته باشد براش مهم هستید
برخلاف تمام داستان که مردی مغرور و سرد داره اینجا دختری مغرور و سرد سختی کشیده داره دختری که از کودکی داخل گروه خلافکارا بوده و حالا قراره یه اتفاق های عجیب این بین بی افته که پیشنهاد میکنم حتما بخونید
داستان یه مرد مهربون نیکوکار به یک هیولا در یک دنیای پسا-آخرالزمانی
خیلی چیزها شاید بهترینش را داریم ولی متاسفانه به نوعی از اون غافلیم و دل به غیر از اون می بندیم.
داستان زیست مردی که به کما رفته زندگی دیگری را در رویا تجربه می کند. ویراست نشده
آن گاه که بال های سیاه طاعون بر بستر سرزمین ها سایه افکنده است،چهرۀ حقیقی وحشت نمایان خواهد شد.شیطان از دل تاریکی سر بیرون می آورد.کلیسا ها در آتش کفر خواهند سوخت،کشیش ها کشته شده و راهبه ها ناپدید خواهند شد.
آتوسایک دختر۱۸ساله کنکوری است که بنابه اصرارپدرومادرش درتعطیلات عیدنوروز به یک اردوی مطالعاتی میرود.و این ترسناکترین کابوس زندگی او میشود! اردوگاه آنهایک قلعه قدیمی و ترسناک دردل جنگل است.جایی که درآن استفاده ازآینه ممنوع است وخندیدن پیگرد قانونی دارد!آتوساداستان یک نفرین قدیمی را میشنودکه درآنجاوجوددارد وازآن پس اتفاقات عجیب وغریب وهولناکی برایش رخ میدهد. ولی این تمام ماجرانیست.زیرا رازی بزرگ در پشت این اتفاقات نهفته شده است....
کرونا همه چیز را تغییر داد.مثلا شیوه ی دید و بازدیدمان را.من دلم برای روبوسی های عید تنگ شده است.دلم برای بغل کردن مادربزرگ تنگ شده است.....