ساعت 11:27
در سایهها ،به دنبال راه خروج در جهانی که خاطرات ،تنها ساکنان ان هستند: دری به دنبال باز شدن، شکافی در دل دیوار سکوت و کلیدی که فقط به دست خاطره هاست.
در سایهها ،به دنبال راه خروج در جهانی که خاطرات ،تنها ساکنان ان هستند: دری به دنبال باز شدن، شکافی در دل دیوار سکوت و کلیدی که فقط به دست خاطره هاست.
نامهای که ایزابلا نوشته، تنها یک یادگاری از گذشته نیست؛ بلکه پازلی است که میتواند سرنوشت را به چالش بکشد. در این نامه، سوالی بزرگ مطرح میشود: آیا ایزابلا به تقدیر ایمان داشت، یا اینکه خود و معشوقش با دستانشان مسیر عشقشان را از میان هزاران انتخاب سخت و پیچیده رقم زدند؟ حالا، پس از سالها، این نامه چگونه مسیرش را دوباره یافته و همچون نقشهای فراموششده، دوباره به دست کسی میرسد. آیا این تقدیر بود که آن را بازگرداند، یا تنها خواستههای ناخودآگاه روحهایی که هنوز درگیر "چه میشد اگر…" هستند؟ بخشی از نامه: "...عشق ما نه تقدیر بود، نه تصادف. ما خود آن را انتخاب کردیم... حتی زمانی که میدانستیم پایانش درد است!" حالا، پس از سالها، این کلمات همچنان سوالهایی بیپاسخ را در ذهن دانون میکارد. آیا دوباره لمس این کلمات یعنی بازیِ سرنوشت و تکرار همان مسیر گذشته است، یا فرصتی است برای اصلاح اشتباهات و تغییر آنچه از دست رفته؟ اگر عشقشان از پیش نوشته شده بود، پس چرا درد فراموشی هنوز مانند خنجری در قلبشان فرو میرود؟ و اگر سرنوشت تنها ساخته ذهن انسانهاست، پس چرا ندای ایزابلا، پس از این همه سال، همچنان از اعماق زمان به گوشش میرسید؟ هشدار: این داستان را تنها در صورتی بخوانید که جرات دارید به دو پرسش اساسی پاسخ دهید: 1. آیا اتفاقات زندگی بخشی از سرنوشت از پیش تعیینشده ما هستند یا ما آن را از اعماق ناخودآگاه خود فرامیخوانیم؟ 2. آیا عشق واقعی آزادی است که انسانها در انتخابهای خود میسازند، یا زنجیری است که تقدیر برایشان رقم زده؟
پسری که با دوستان خود میخواهند در یک شب تاریک دل به جنگل بزنند اما نمیدانند که چه اتفاق هوایی پیش روی آنها است...
مارال..دختری شجاع و مستقل که در پرورشگاه بزرگ شده بود..بعد از رفتن تنها دوستش ..از پرورشگاه فرار کرد و یک زندگی جدید را در میان مردم آغاز کرد.. نویسنده=Ayhan_mihrad
چند سالی پیش ازینکه بچه های ماجراجوی داستان بدنیا بیان.. اتفاقات عجیب و زیادی توی خانواده افتاده که کشف این داستان ها و راز ها روی زندگی اونها تاثیر زیادی میزاره..رکسی و بریانا،خواهر های دوقلویی هستن که با پیدا کردن یه رادیوی عجیب، در تلاشن تا تکه های پازل رو بهم متصل کنن..
دکتری که به اجبار به همراه همسر و فرزندش به روستایی دور افتاده نقل مکان میکند با اتفاقات ترسناک و عجیبی رو به رو میشود و به دنبال پیدا کردن جوابی برای انهاست
دخترکی کم سن به نام سپیده در گذر زمان و طی اتفاقاتی تقدیر او را به مردی گره میزند که سالهاست سپیده جانش برایش میرود و ...!!
خبرنگار روی چمن های خیس قدم گذاشت و به سمت یکی از آن دخترها رفت. نگاه سرد و بی احساسش را به شال چاک چاک دختر دوخت. جلویش زانو زد و دستی به پیکر بی جانش کشید، انگار می خواست دنبال سرنخی در یک صحنه جرم بگردد. کمی بعد، دستش را برداشت و رو به یکی دیگر از آنها کرد. صورت او پشت به دوربین بود، برای همین نتوانستم صورتش را ببینم. فقط دسته ای از موهای بافته اش دیده می شد. خبرنگار رو به دوربین کرد و گفت: «اجساد دخترانی که از سر کنجکاوی سعی به فاش کردن راز کلبه مخوف انزلی کرده بودند، عصر امروز در جنگل و کنار کلبه پیدا شد.»
آدرین پسری که روز تولدش به وحشتناکترین شکل ممکن سوپرایز میشه! اون وقتی وارد خونه میشه جنازه خونوادهش رو میبینه که بیجون روی زمین افتادن! پلیس تحقیقات زیادی رو این پرونده انجام میده ولی بعد از گذشت چند ماه پرونده ناقص باقی میمونه و هیچ قاتلی واسش پیدا نمیشه. ولی آدرین میتونه ساکت بمونه؟ اون میتونه این موضوع رو فراموش کنه؟ قاتل کیه؟ چرا اینکارو کرده؟ جواب این سوال هارو با رمان جنایی " تولد دوباره " پیدا کنید.
زندگی اشرافی خانواده ای ثروتمند با عشق جوانی به سرنوشت دچار خواهد شد که فرقی با ویرانی ندارد .
ساعت دوازده شب زمانی که قتل های نیمه شب اتفاق میافتد....
چی میشه که یه توهم دیداری ساده، زندگی یه پسری که داره خودشو آماده ورود به دانشگاه می کنه رو از هم می پاشه؟
درباره پسری به اسم آرشام است که در واقع یک آدم فضایی که تقریباً صد سال است که در زمین است او شاگردی به اسم آرتمیس صبوری داره که خودشم نمیدونه چرا ازش خوشش نمیاد ارتمیس به زودی میفهمد که آرشام نه تنها یک آدم فضایی بلکه در زندگی گذشته اش یک شیطان بوده و این شیطان هنوز هم در وجود آرشام زنده است و تنها راهش کشتن آرشامه و تنها راه کشتن آرشام اینه که آرتمیس اونو عاشق خودش بکنه و خنجر عشقش رو در قلب آرشام فرو کنه و خودش نیز همراه او بمیرد و او میفهمد که در زندگی گذشته اش قاتل آرشام بوده و در این میان یک تصادف نیز رخ میدهد که باعث عوض شدن روح های این دو میشود اگه میخوای ادامه رمان و بخونی با ما همراه باشید