دروغ به وقت خوشبختی
ورود پر فراز و نشیب دختری ساده و موئمن به نام همراز در جمعی کارگر و منشی که بیشترین اونها ارمنی هستن آشنایی بامردی به نام خسرو و زندگی او که نزدیک به انهدام است همراز تنها راه رهایی او از مخمصه است هرچند.....
ورود پر فراز و نشیب دختری ساده و موئمن به نام همراز در جمعی کارگر و منشی که بیشترین اونها ارمنی هستن آشنایی بامردی به نام خسرو و زندگی او که نزدیک به انهدام است همراز تنها راه رهایی او از مخمصه است هرچند.....
درمورده یک دختر کتاب خوان است که هر روز وقت خود را در تنها کتابخانه قدیمی شهرشان میگزراند ... که یک روز به کتابی بر می خورد که صفحات آن خالی است ... ولی در صفحه ی اول آن این جمله نوشته شده بود : ( تو نقش اصلی ماجرای منی ... )
الان دقیقا میخواستم راحت شم میخواستم از کودکیم و نوجوانیم راحت شم الان در ساختمان ۵ طبقه خودم به پایین میندازم ویهویی کسی منو گرفت و کشید طرف خودش
دختری که از خانواده ضربه دیده است از هیچ پسری خوشش نمی آید تا وقتی که چشم پسری را میبیند او از اول فکر میکرد که عشق یک چیز مسخره است تا وقتی خودش عشق را تجربه میکند او یکسال تمام اون پسر را دوست دارد و از طریق اینستاگرام همیشه عکس های او را نگاه میکرد تا وقتی که پسر وقتی در فالور های خود میگردد آن دختر را میبیند و برای سرگرمی و را انتخاب میکند و بهش پیام میدهد.....
امروز دستگیر شدم ! نمیدونم چرا دارم لبخند میزنم چون احتمالا اگر حکم اعدام نگیرم حبس ابد رو دارم ولی برام مهم نیست چرا ؟ خب بزارین براتون تعریف کنم چی شد که به اینجا رسیدم ......
مهتا زنی ۳۳ ساله که یه بچه ی ۱۶ ساله داره. پدرش به دلیل مشکلات خاصی که برای مهتا پیش اومده، اون رو وادار به کارهایی که دوست نداره انجام بده میکنه و مهتا از این موضوع اصلا خوشش نمیاد و به سرش میزنه که انتقام بگیره...
داستانی پر از عشق و نفرت ...( ◜‿◝ )♡ عشقی که با نفرت آغاز میشه ...عشقی که پایان اون چیزی جز خوشی نیست ...عشقی سرشار از امید ...داستان ، داستان دختری از جنس و پاکی آبه ...دختری صاف و زلال ...دختری که تلاش میکنه تا زندگیشو نجات بده و سرآغاز دچار عشقی میشه که هرگز فکرش رو هم نمیکرده ...عشقی بزرگ و پر شور و حرارت(•ө•)♡ عشقی که حتی برای ابرازش هم ترس داره اما زندگی چیز هایی رو سرراهش قرار میده که ...(: با ما باشید تا باهم ببینیم داستان و سر گذشت این دختر چطور رقم میخوره (: From darkness to light ✨
آرمیتا نویسنده ای بود که در داستان هایش غرق شد. او برای فرار از دردهایش داستان می نوشت، برای فرار از همان حقیقتی که آن را فراموش کرده بود...
دو جوانی ک از طریق مجازی باهم اشنا شدن و زندگیهای متفاوتی دارند اما وصال تقدیرشان نیس
دلوین ، دختر اصیل کورد که در ماجرای شکار آهو با محیط بان انسان دوست و شریفی آشنا میشه .. ماه ها میگذره که هیراد ، از دلوین خواستگاری میکنه و بیشتر باهم در ارتباطن تا همو بشناسن .. بعد از مدتی دلوین متوجه کار های ناشایست و ضد مردم شهرشون دست میزنه و جواب منفی میده و هیراد که دست نمکیشه و به جنون میرسه و این ماجرا ادامه پیدا میکنه و به کشته شدن برادر بزرگ دلوین ، آروین ، ختم میشه « فصل اول »
درست است اعتراف عشق من به تو یک اشتباه بود...اما حتی اگر زمان را به عقب بر میگرداندم باز هم ترجیح میدادم این اشتباه را تکرار کنم...سرنوشت من تو هستی :)))” نامه ای از یوری:جونسونگ عزیزم من توانستم ان قلب مهربان را میان ان چهری به ظاهر خطر ناک و...پیدا کنم بیا تا ابد برای هم باشیم!
4نفر بچه های ۱۲ و ۱۳ساله دو پسر و دو دختر که ۲ تای آن ها معروف بودن و دوتای دیگری فقير بودن آن دوی معروف اسم پسر : دنی جكسون اسم دختر : جینی پیریپر و آن فقير ها پسر :دیوی دانک دختر:هرمیون گرینجر آن ها در صفینه فضای گیر میافتند و آن ها به سیاره در جهان میروند و....